پارت ۲۴(دوست دارم بچمون پسر باشه)

4.1K 426 24
                                    

(ادیت شده)
نامجون pov

خودمو به خونه چانگ رسوندم..نگهباناش مثل اینکه من رو میشناختن چون کنار رفتن تا وارد بشم...
چانگ دم در منتظرم بود...
چانگ:کیم..فکر نمیکردم بیای...
نامجون:دست از سر جفتم و بچمون بردار...
چانگ:نمیزاره کاریش کنم،منتظر تو بودم که بیای....

وارد خونه شدیم،صدای جین نمیومد...
چانگ:بیهوشش کردم،زیادی جیغ میکشید...
نامجون:کثافت دارو زدی بهش؟
چانگ:اوه کیم....بلاخره که قراره اون بچه بمیره...

سمتش حمله ور شدم که بادیگارداش جلومو گرفتن...
سرم تیر کشید،انگار یکی میخواست باهام ارتباط برقرار کنه..
باند ذهنیمو باز کردم....
صدای کوک اومد...
کوک:نامجون....ما اطراف خونه چانگیم....خودتو برسون پیش جین تا چانگ بهش صدمه نزنه،ماها میخوایم وارد بشیم....
بیصدا به چانگ نگاه کردم...
چانگ:بیاین بریم پیش جینی....
و منو کشون کشون به اون سمت بردن...
با دیدن وضع جین خون تو رگام یخ بست...
جین لخت و با دست بسته روی تخت چانگ افتاده بود...چانگ شلاقشو برداشت و محکم به تن ظریف جین کوبید....
عربده زدم.....
نامجون:نکن حرومزاده...نزنشششششششش....
خندید....
با صدای جین به خودم اومدم...انگار داشت هذیون میگفت..
جین:منو ببخش....دلم...دلم برات تنگ میشه....
چانگ:اوه بیبی...
و خم شد تا لبای جینو ببوسه...
چشمامو بستم و توی ذهنم به کوک خبر دادم...الفامو بیدار کردم و از دست بادیگارداش خودمو بیرون کشیدم و حمله ور شدم سمتش...
نامجون:از زندگی پشیمونت میکنم عوضی....
در همین حین صدای زوز گرگ شوگا به گوشم خورد،بادیگاردا بیرون رفتن تا ببینن چخبره...
در به شدت باز شد....
شوگا:نامجون...حال جینـ..فاک
و درو بست،بغض کردم...جینی لخته....لگد محکم به چانگ زدم و نشستم روی صورتش.....
مشت هامو پی در پی توی صورتش میزدم...
نامجون:نمیزارم بمیری...چون باید تقاص تمام جیغای جفتمو بدی....
از روش بلند شدم و به سمت جین بیهوش رفتم....
اروم دست و پاشو باز کردم....خواستم بغلش کنم که شونم بشدت سوخت،برگشتم سمتش...
چانگ:تیر بارونت میکنم اگه بلندش کردی....
ریلکس برگشتم و پتو رو روی جین انداختم....
استینمو بالا زدم....
نامجون:من واسه کارام از تو اجازه نمیگیرم....
از طریق باند به کوک و شوگا پیام دادم که بیان و جینو ببرن....

درو باز کردن و کوک داخل شد...
نگاه تیزی به چانگ انداخت..
چانگ خندید....
چانگ:اوه اوه جناب جئون...دیشب با امگاتون خوش گذشت؟خیلی دوست داشتم ته ته رو بیارم یا حتی جیمینی رو...ولی خب نتونستم از لذت رابطه با جینی بگذرم...
فک کوک منقبض شد....
کوک:تا همینجا به فاکت ندم نمیزارم بمیری....
شوگا با شرمندگی نگاهی بهم کرد..چشمامو بستم و سرمو تکون دادم...
صداش توی ذهنم پیچید...
شوگا:شرمنده نامجون....ولی....
نامجون:عیبی نداره شوگا...بغلش کن و ببرش...حالش خوب نیست...
شوگا:من...زنگ میزنم جیمینی بیاد...میبرمش بیمارستان...احتمالا نیاز باشه چکاب بشه...
نامجون:مراقبش باش...
و باند ذهنمو بستم.....
شوگا جینو روی دستاش بلند کرد و پایین برد....
کوک کنارم وایساد...
چانگ:هدفم فقط کشتن نامجون بود...ولی کوک بهتره....
و کلتشو هدف گرفت،کوک روی پنجه پای راستش بلند شد و پای چپشو چرخوند و محکم زد توی ساعد دستش...
لگد محکمی به شکمش زدم که زمین خورد....
و با کوک شروع کردیم زدنش....
شلاقشو برداشتم...
نامجون:با این جفت منو میزدی؟
و محکم روی تنش کوبیدم....
داد بلندی کشید...با صدای بلند خندیدم،تا میتونستم با شلاقش زدمش....
کوک:حوصلم سر رفت...
و نیشخندی زد....
نامجون:نظرت چیه به همون روش خودش بکشیمش؟

My special omegaWhere stories live. Discover now