پارت ۶۹

1.6K 291 48
                                    

کوک اروم در اتاق خواب مشترکشون رو باز کرد...ته با کسلی رو تخت دراز کشیده بود..
کوک:نخوابیدی؟
ته:خوابم نمیاد،بدنم درد داره....
کوک جلو رفت و از کشوی عسلی روغن ماساژ رو برداشت،کنار ته رفت و دستشو به کمر شلوار گشادش گرفت و اونو از پاش بیرون کشید..تهیونگ لم داد و منتظر شد تا دستای گرم الفاش تن درد مندشو اروم کنن...کوک کمی روغن رو کف دستش زد و رون تپل شده امگارو ماساژ داد....
کوک:چیزی نمونده عزیز دلم،یه کوچولو صبر کنی گوکی کوچولو بغلمونه...
ته:این روزا خیلی سینه هام درد میکنن الفا...اصلا نمیتونم بخوابم...
کوک:لبای منم بهت کمکی نمیکنن؟
ته:تنها زمانی که درد ندارن همون موقع هایی هست که تو میمکیشون...
کوک نیشخندی زد و لباس امگارو بالا کشید و از تنش در اورد،پوست شکم امگا کشیده شده بود و بخاطر نازک بودنش رگ های بدنش کم و بیش دیده میشد..کوک نیپل قهوه ای امگارو تو دهنش برد و اروم مکیدش،میدونست امگاش به اینکار نیاز داره و دردش فقط اینجوری اروم میشه...تهیونگ با بیحالی چنگی به موهای الفاش زد و ناله ارومی کرد..کوک مثل بچه ها اون دایره قهوه ای رنگ رو میمکید و با نوک انگشتاش ماساژشون میداد...
تهیونگ:جونگکوکی...
جونگکوک:هوووممم....
تهیونگ:اگه...اگه بچمون،برگزیده باشه...اونم گوش و دمش بیرون میان؟
کوک نیپل سرخ شده امگاشو رها کرد و سرشو عقب برد...
کوک:بچمون قطعا برگزیدس...نمیدونم،همه برگزیده ها گوششون بیرون میزنه؟
تهیونگ:مامانمو یادم نمیاد...نمیدونم...
کوک:اگه اینجوری باشه من بچمو به هیچکس نمیدم،گوکی و تهیونگی فقط مال منن...
تهیونگ:نمیشه که..بچمون جفت میخواد...
کوک:جفت نمیخواد،من پسرمو شوهر نمیدم...
تهیونگ خنده ای کرد و گونه الفاشو بوسید...کوک با شیفتگی شکمشو نوازش میکرد و بهش عشق میداد...
کوک:میگم که...نامجون و شوگارو فرستادم شرکت پدرت...
تهیونگ:هوم؟
کوک:خودم نمیتونستم برم...پدرت منو میشناسه...
تهیونگ:داری چیکار میکنی کوک...
کوک:مجبورشون کردیم زیر مجموعه شرکتمون بشن،باید بفهمیم دارن چیکار میکنن،نامجون میگه قاچاق مواده،یجورایی هم قاچاق میکنن هم اموال مردم رو بالا میکشن،کاملا قانونی و زیرکانه...
تهیونگ:مرد من خودشو تو خطر نمیندازه مگه نه؟تو الان پدر یه امگا کوچولویی،میدونی که امگامون چقدر بهت نیاز داره...
کوک ذوق کرد و شکم جفتشو بوسه محکمی زد...
کوک:بابایی تکیه گاه پسرکوچولوشه...حواسم هست قشنگکم...یجورایی از حسابداری شرکتشون دزدی میشه،بدون هیچ ردی...شوگا تمامی فروششون رو چک کرده،تقریبا هیچی تولید نداشتن ولی پول واریزی به حساب شرکت غیرقابل باوره...پول زیادی واریز میشه و کلیش بعد مدت کمی کسر میشه و هیچکس نمیدونه کجا میره...
تهیونگ:جوری نابودشون کن که هیچوقت نتونن بلند بشن...
کوک:انتقام تک تک اشکایی که تو بغلم ریختیو میگیرم،مطمعن باش...
تهیونگ خمیازه ای کشید و نق زد...
تهیونگ:انگور...انگور سیاه....
کوک:الان میارم...یکم صبر کن تا بشورم و بیارم....
و از جاش بلند شد تا خواسته امگاشو براورده کنه...تهیونگ غلتی زد و دستشو روی شکمش کشید...
تهیونگ:سلام مامانی...گوکی من خوبه؟مامانی با تمام وجودش عاشقته امگا کوچولوی من،تو یه پدر و مادر داری که قراره کلی دوست داشته باشن و ازت مراقبت کنن...بابایی یه تکیه گاه محکم برا پسرکش باشه و مامانی هم تو همه زندگیش کنارش باشه و با گریه هاش گریه کنه و با خنده هاش بخنده...
با لگد ارومی که به شکمش خورد تکخندی زد و با ذوق ادامه داد..
تهیونگ:جونم...جون دلم دردونه مامان...خواب بودی؟چند ساعت یه گوشه بودی و تکون نمیخوردی،الان بیدار شدی؟
با چرخیدن جنین تو شکمش ناله ای کرد و زیر دلشو نوازش کرد...
تهیونگ:باشه مامانی،بازی کن...فقط خیلی یهویی نچرخ،مامانی دردش میگیره...
بچه توی شکمش میچرخید و بازی میکرد،تهیونگ لبخندی زد و چشماشو بست تا بتونه روی حرکت بچش تمرکز کنه...
کوک:عشق من....خوابت برد؟
تهیونگ:گوکی داره تکون میخوره الفا،ببینش....
کوک جلو رفت و روی تخت نشست،دست داغشو به شکم امگاش کشید که لگد محکمی دریافت کرد...
کوک:ای جونممم...سلام پسرک بابا،قندعسل بابا...مامانیو اذیت نکن گوکی من...یواش بچرخ توشکمش...
بعد ظرف انگور رو به دست امگا داد،ته دستشو به شونه الفاش گرفت و به سختی روی تخت نشست...کوک کمرشو بغل کرد و اونو به تاج تخت تکیه داد و بعد دراز کشید و سرشو روی رون امگا گذاشت....
ته:بارداری رو دوست دارم،اینکه تو شکمم تکون میخوره بهم حس خوبی میده...
کوک با لطافت بوسه ارومی به زیر شکم امگا زد و سلولیت هاشو نوازش کرد...
کوک:خیلی خوشکلی ته...یه مامانی خوشکل و ناز...
تهیونگ چندتا انگور توی دهنش گذاشت و سرشو تکون داد..
ته:این یعنی خیلی زشت شدم و میخوای اینجوری خرم کنی؟
کوک:صورتت تپل شده،بهت میاد،رنگ پوستت بازتر شده و خوردنی به نظر میای...
ته هومی کشید و لبخند گنده ای زد...
ته:عصر بریم پیاده روی؟یا بریم استخر...
کوک:میریم،الان دوس داری چیکار کنیم؟
ته:نمیدونم،مگه جلسه نداری؟
کوک:دارم،وقتی خوابیدی زنگ میزنم جیمین بیاد پیشت،بعدش میرم...
ته:منم بیام باهات؟
کوک:اگه میخوای کلاه بپوشی نه،نمیبرمت...
ته:اخه...نمیتونم...
کوک:میتونی،تا زمانی که با تفاوتت با بقیه کنار نیای هیچجا نمیریم،تو حق نداری گوشاتو بپوشونی یا دمتو بزور نگه داری تا تکون نخوره...هر وقت تونستنی باهاشون کنار بیای میبرمت با خودم...
ته:یعنی...تو از اینکه من اینشکلی ام..امممم...خجالت نمیکشی؟
کوک:ته...
ته:من...من نمیخوام بقیه بهت یجوری نگاه کنن که انگار دلشون برات میسوزه،میدونم خیلیا با اینکه اینجوریم کنار نمیان و اذیت میشی...
کوک نفس عصبی کشید و از روی پای امگا بلند شد...
کوک:این چرندیاتو از کجات در میاری؟..ته،حیف که نمیتونم...حیف که بارداری...وگرنه تلافی چرت و پرت گفتناتو سرت میاوردم...نمیخوام بهت فشار بیارم ولی مجبورم میکنی...
از جاش بلند شد و سمت در رفت،از اتاق خارج شد و قبل از بستن در با جدیت لب زد...
کوک:میرم ناهار اماده کنم،برگشتم اماده میشی باهام میای،به الهه ماه قسم اگه ببینم کلاه سرت کردی یا دمتو کردی تو شلوارت تمام کلاه های لعنتیتو جلو چشات اتیش میزنم،سگم نکن ته...
و درو کوبید و بیرون رفت...ته با بهت به در بسته خیره شد و تکخند عصبی زد...
ته:اون الان سر من داد زد؟جرعت کرد سر من داد بزنه؟
از جاش بلند شد و پشت سر الفاش بیرون رفت،هیکل بزرگ مرد رو میدید که سرشو به دیوار زده و لیوان اب توی دستش نشون میده که داره سعی میکنه اروم بشه،با غیض سمتش رفت و بازوشو گرفت...
ته:یبار دیگه سرم داد بکشی میرم خونه جین هیونگم،اینم به تلافی داد الانت...
و دندوناشو توی بازوی مرد فرو کرد و گازش گرفت،کوک داد خفه ای کشید و التماس کرد...
کوک:غلط کردممممم...لعنتی ولم کننننن...
ته بازوی مرد رو رها کرد و دستور داد...
ته:غذا رو زودتر اماده کن...بعدم بیا ببرم دوش بگیرم،گوکی مامان ممکنه اسیب ببینه اگه تنهایی برم...
کوک چشاشو گشاد کرد و بازوی امگارو گرفت..اونو به کانتر چسبوند و نیشخند پر رنگی زد...
کوک:توله سگو ببین چه دستوری میده...
ته:دستور میدم چون باید مراقب امگای باردارت باشی،بدرفتاری کردی باهام...قهر میکنما....
کوک:قهر کنی پشت همه شلواراتو با قیچی جای دمت سوراخ میکنم...ببینم دم خوشکلتو چجوری میخوای پنهان کنی..
ته:تو اینکارو نمیکنی الفا...
کوک:میکنم...حتما میکنم...بدو بهم بوس بده میخوام برات دوکبوکی درست کنم...
ته:به همین خیال باش...بوسم کنی گوکی لگد میزنه،دردم میگیره...
کوک:از همین الان حسودیاشو شروع کرده؟...مامانش مال منه،هر وقت دلم بخواد میبوسمش و بفاکش میدم...
ته:یاااا اینارو نگو جلو بچم...داری بهم گرسنگی میدی،تهدیدمم میکنی،سرمم داد میزنی،ولم کن جیغ میزنم،الان زنگ میزنم نامی هیونگ بیاد ببرتم،تو منو اذیت میکنی...
و سعی کرد از بین دستای الفا بیرون بیاد...کوک بزور نگهش داشت و لباشو محکم بوسید،بعد گردنشو لیس زد و هیکی کوچیکی بهش داد...
کوک:تهیونگی پر سر و صدا...برو بشین رو مبل تا غذا اماده بشه...
ته دستشو به دیوار زد و اروم قدماشو سمت پذیرایی برداشت،حسابی سنگین بود و شکم بزرگش نمیزاشت جلوی پاشو ببینه...
ته:ساعت چند جلسه داری؟
کوک:دو ساعت دیگه..و جنابالی باهام میای...
ته:خیلی خب...بداخلاق....
.
.
.
نقی زد و بدون شلوار لبه تخت نشست..بخاطر شکم بزرگش مجبور شده بود یکی از پیراهنای الفاشو بپوشه،حالا هرکاری میکرد نمیتونست دکمه شلوارشو بهم برسونه چون به دمش فشار میاورد و دردش میگرفت...
ته:نمیتونم...ایییی دم نازنینم درد گرفتتتت...
کوک سشوار رو خاموش کرد و دکمه های لباسشو بست،سمت قفسه ساعتاش رفت و یکی رو برداشت تا به دستش ببنده،حلقشو دستش انداخت و بعد سمت امگاش رفت...
کوک:ببینم دمتو..
ته پشتشو به الفاش کرد و کمی لباسشو بالا زد،کوک با قیچی سوراخی پشت شلوار ایجاد کرد و بعد شلوار رو به امگاش پوشوند،دمشو از سوراخ رد کرد و دکمه شلوار رو بست...
ته:اینجوری بیام؟
کوک:چشه؟خیلیم خوشکله...اینجوری دمت اذیت نمیشه...
ته هوفی کشید و موهای مواجشو کمی اتو کشید و بعد اونارو توی پیشونیش ریخت،خط چشم نازکی کشید و با تینت به لب و گونه هاش رنگ داد...
کمی عطر الفارو به بدنش زد و روی تخت نشست تا الفا به پاش جوراب بپوشونه..
ته:خوبه؟...زشت نیستم؟وای چقدر صورتم چاقـــ....اووومممم
وسط نق زدن بود که لباش توسط لبای الفا شکار شد و ساکت شد...کوک با هوس اون تیکه گوشت رو مکید و بوسه های ریزی روش نشوند...
کوک:خفه شو عشقم...
ته چشاشو گشاد کرد و با تعجب به الفاش نگاه کرد...
ته:هان؟...چی گفتی مردیکه؟....
و موهای الفارو توی مشتش گرفت و کشید...
کوک:ایی اییییی...
ته:بار اخرت باشه...فهمیدی؟...میزنم نصفت میکنمممم...
کوک:باشه باشههههه....قلدر شدی؟...از باسن عزیزت همه رو میکشم بیرون هانی...
ته:دستت به بوتی من بخوره تا بزنم دیکتو از کار بندازم...
کوک بلند خندید و پیشونی امگارو بوسه محکمی زد...
کوک:اخ که فدای قلدر بازیات بشم...بریم قشنگ الفا؟
ته:اوهوم ددی...بریم...
کوک بازوی امگارو گرفت و بلندش کرد،دستشو پشت کمرش انداخت تا توی حرکت کردن بهش کمک کنه...
نیم ساعت بعد الفا ماشینش رو جلوی شرکت پارک کرد و پیاده شد،در سمت امگارو باز کرد وکمکش کرد پیاده بشه..نگهبان در ورودی بدو بدو جلو اومد و سلام کرد..
کوک:روز بخیر...لطفا ماشینو ببر پارکینگ...
*: چشم اقای رییس...
رو به تهیونگ تعظیم کرد و عقب رفت تا عطر الفاییش برای امگا احساس نا امنی ایجاد نکنه...
تهیونگ لبخندی زد و سلام کرد...کوک کمر امگارو گرفت و اروم قدم برداشت و اونو داخل برد...همه کارمندایی که توی لابی شرکت بودن به سمتشون برگشتن...کوک سرشو براشون تکون داد و امگارو مستقیم سمت اسانسور برد...
با رسیدنشون به اسانسور بقیه از جلوی در کنار رفتن...
*: روز بخیر جناب رییس...ما عجله ای نداریم،الان میرسه پایین...امگاتونو سر پا نگه ندارین..
کوک لبخند زد و تشکری کرد..امگا با خجالت توی اغوش الفاش اروم گرفته بود و حاظر نبود ازش جدا بشه،گوشای خاکستریش روی سرش خم شده بودن و سعی میکرد دمشو زیاد تکون نده...زمزمه های کارمندارو میشنید و این باعث میشد بیشتر خجالت بکشه...
+ :چقدر خوشکله...چطور یه امگای باردار میتونه اینقدر ناز باشه،دمشو ببینین اخه...
&:اون برگزیدس،خدای من چقدر کیوته...رییس چجوری میتونه نخورتش...
- :واقعا رییس خیلی خوش شانسه.
$:نگاش نکنین...داره سرخ میشه...
ته خواست بچرخه که با لگد محکمی که جنینش زد اخ بلندی گفت..کوک سریع روی زانوش خم شد و امگارو بررسی کرد..
کوک:چیشد...چیشد عسلکم؟
ته لبشو گاز زد و با درد نق زد...
ته:اییی...ایییی...لگد زد الفا...
کوک بازوی امگارو گرفت و اونو روی صندلی ای که یکی از کارمندا اورده بود نشوند،جلوی پاش نشست و با نگرانی زیر دلشو نوازش کرد...
کوک: چون سر پا ایستادی اینجوری کرد...بهتری؟...
ته که نگاه بقیه رو روی خودش میدید اوهوم ارومی گفت و کمی توی جاش جابجا شد...دوتا از کارمندا جیغ ارومی زدن و ذوق کردن که لبای کوک رو به خنده باز کرد...روی گوش امگارو بوسید و با رسیدن اسانسور اونو بلند کرد تا زودتر به اتاق خودش برسونه...
کوک:شوگا رو میگم بیاد پیشت تنها نباشی...زود تمومش میکنم باشه؟
ته:باشه الفا...
کوک:هر اتفاقی افتاد بهم خبر بده،اصلا مهم نیست کجای جلسه باشه،خودمو بهت میرسونم...
ته:نگران نباش...منو گوکی میمونیم تا بیای...
کوک:هرجا خواستی با شوگا برو..
ته اوهومی گفت و از اسانسور پیاده شد،کوک در اتاقشو باز کرد و داخل رفت،سریع اسپیلت رو روشن کرد و بالشتای روی مبل رو مرتب کرد تا امگا بتونه استراحت کنه،ته دستشو به زیر شکمش گرفت و خودشو روی مبل رها کرد..کوک کفشای امگارو بیرون اورد و کتشو از تنش بیرون کشید،پاهای ورم کرده امگارو رو بوسید و کمکش کرد روی کاناپه دراز بکشه..
کوک:هرچیزی دلت کشید کافیه بهم پیام بدی یا به منشی بگی،شوگا کلید داره نمیخواد از جات بلند بشی..اگرم خسته شدی با شوگا هرجا خواستی برو،درو میبندم که کسی مزاحم استراحتت نشه...
ته:باشه الفا...مرسی...میشه الان که داری میری به منشیت بگی برام دونات بیاره؟دونات شکلاتی..
کوک:نوتلای بابا دونات میخواد؟...چشم عسلکم..بهش میگم...زود میام ته،دوتایی بخوابین تا بابایی برگرده...
ته هومی کشید و روی بغل دراز کشید،کوک محلفه ای روش انداخت و بعد از بوسیدن پیشونیش لباشو روی گردن امگا کشید و بو گذاشت...
کوک:اگه بهم نیاز داشتی زنگ بزن،نوتلا مامانیو اذیت نکنیا،بزار بخوابه عشق بابا...
و بعد از خاموش کردن چراغ از اتاق خارج شد...

-----------------------------------------
سلام عزیزای دل من....
بلاخره بعد از وقفه ۲ ماهه برگشتم اینجا...
این پارت خیلی کوتاهه ولی مطمعن باشین از این به بعد هفته ای دو یا سه پارت میزارم که جبران نبودنم بشه....

بعد کنکورم داشتم برمیگشتم به زندگی عادی و قرار بود یه تابستون به یاد موندنی رو تجربه کنم که خدا یلدا رو ازم گرفت....دوست ۶ سالم که چند روز قبل از عملش رفتیم بیرون تا خدافظی کنه و ببینتمون که بعد از عملش دلش برامون تنگ نشه...
عملی که هیچوقت تموم نشد و یلدایی که توی ۱۸ سالگیش با تمام ارزوهاش رفت زیر خروار ها خاک داغ بزرگی روی دلمونه و هنوزم که هنوزه من منتظرم که بهم زنگ بزنه و بگه فقط یه شوخی بود...
از اون روز تا الان نتونستم باهاش کنار بیام و انگار توی تمام لحظات زندگیم یلدا کنارمه و چهرشو میبینم..واسه همین دل و دماغ نوشتن نداشتم...

ممنون از همتون که تسلیت گفتین،من تمامی پیاماتونو خوندم ولی در شرایطی نبودم که جواب بده،سو منو ببخشین....

از خدا میخوام تمام عزیزاتونو براتون نگه داره و هیچوقت داغ نبینین...اینکه با خاطرات بقیه زندگی کنین واقعا خیلی سخته💔

دوستتون دارم قشنگای من...شبتون بخیر

My special omegaWhere stories live. Discover now