پارت ۲۶(بهم بگو اوما)

4.2K 359 23
                                    

(ادیت شده)
جیمین..

داشتیم برمیگشتیم خونه که گوشی شوگا زنگ خورد...
شوگا:بیبی وصلش میکنی به ماشین؟
اوهومی گفتم و بعد از اون تماس رو جواب دادم و ساکت روی صندلی نشستم....
شوگا:بله....
خانم مین:پسرم...سلام
شوگا:سلام اوما،خوبی؟
خانم مین:نه....از دست کارای پسر بی عرضم خوب نیستم...
شوگا هوفی کشید...
شوگا:باز چیشده؟
خانم مین:بچه ای؟مسخره کردی مارو؟الان مثل پسر نووجونا خوشحالی جفتتو پیدا کردی؟میدونی چه بلایی سر شرکت پدرت اومده؟
شوگا:میگین چیکار کنم؟
خانم مین:جفتتو بیخیال شو و برگرد خونه،اون پسره هیچیش در شان تو نیست،اون یه ایدله...یه امگاست،فکر میکنی خیلی پاکه؟ایدلا زندگیشون پر از کثافت کاریه،الان فکر میکنی اون پسره با زیبایی و استعدادش معروف شده؟هه...باید بگم که مطمعن باش اینقدر از بدنش استفاده کردن که الان میتونه اینهمه معروف باشه....شوگا،چی میخوای از زندگی؟این دست و پا زدن برای نفس کشیدن و نمردن بنظرت زندگی کردنه؟برگرد خونه و با دختر همکار پدرت ازدواج کن،اینجوری برای هر دومون سود داره....
دستمو جلوی دهنم گرفتم و چشمامو محکم بستم تا صدای هق زدنمو مامان بی همه چیزش نشنوه،عوضی...براشون متاسفم...نمیخوام نگاهی به شوگا کنم،اون حرفای مادرشو باور میکنه....
شوگا دندوناشو روی هم فشار داد و غرید...
شوگا:همین الان میام اونجا و تکلیف ترو با اون شوهر دست و پا چلفتیت معلوم میکنم....دوست دارم فقط خود کوفتیت اونجا باشی زنیکه،چون اصلا دوست ندارم به کسی که یه شرکتو نمیتونه سرپا نگه داره بگم پدر و بخوام جلوی همتون خوردش کنم....
و تلفنو قطع کرد....
نگاهمو به بیرون دادم،نباید حرفی بزنم....نباید به روی خودم بیارم...مشتامو کنار پام گذاشتم و سعی کردم بیصدا نفس عمیق بکشم،شوگا عصبیه،نباید بدترش کنم....گریه نکن جیمین،گریه نکن....
شوگا:میریم خونه پدرم...
جیمین:میشه....میشه من برم خونـــ...
شوگا:نه!!!
سرمو پایین انداختم و چشم ارومی گفتم....
هوفی کشید و گوشه خیابون وایساد،صندلیشو عقب کشید و پشتی صندلیشو خوابوند....دراز کشید و دستشو روی چشماش گذاشت....
شوگا:بیا رو پام بشین...
کمربندمو باز کردم و به سمتش خزیدم و اروم زوی پاش نشستم،دستمو گرفت و کشید رو خودش،کمرمو گرفت.....
شوگا:یه کوچولو همینجوری تو بغلم باش،بعد حرکت میکنم....
جیمین:باشه.....
و سرمو روی سینش گذاشتم،دستشو نوازش وار روی کمرم میکشید....
شوگا:بیبی.....
جیمین:‌جان....
شوگا:هر چی هم بشه،تو تنها کسی هستی که من میخوامش...از هیچی نترس،قرار نیس ازت دست بکشم...برام مهم نیست حتی اگه همچیزش به باد بره،اون هیچوقت برای من پدری نکرد،نمیزارم ترو ازم بگیره...گریه نکن بخاطر حرفاشون،حتی شده خودم همچیو ازشون میگیرم ولی نمیزارم توی زندگیم دخالت کنن....
فهمیده بود گریه میکردم..
جیمین:میشه منو ببری خونه؟نمیخوام بیام ببینمشون...لطفا!!!!
شوگا:نه بیبی...نمیری خونه،با من میای....
جیمین:باشه چشم...
بوسه ای روی سرم زد...
شوگا:تو همه زندگی منی جیمین،الان که داریم میریم فقط به خاطر اینه که بهت توهین کردن،وگرنه اصلا دوست ندارم ببینمشون....
جیمین:من...من هیچ وقت اجازه ندادم کــــ.....
شوگا:هییییییییش،میدونم....نمیخواد خودتو برای من ثابت کنی عزیزم،تو خیلی پاک تر از چیزی هستی که اونا فکرشو میکنن،من به بیبیم اطمینان دارم خب؟
جیمین:مرسی شوگایی...
شوگا:دلم نمیخواد برگردی رو صندلیت بشینی،همینجوری بنظرت میتونم رانندگی کنم؟
جیمین:نههههههه...میخوای بکشیمون مگه؟
شوگا:حداقل بوس بده انرژی بگیرم میخوام دعوا کنم بتونم....
خندیدم و لبشو تو دهنم کشیدم،دوتایی مشغول بوسیدن هم شدیم....با کم اوردن نفسم ازش جدا شدم که سریع دوباره سرمو گرفت و لبمو بوسید و شروع کرد به مکیدنش....
مشت ارومی به سینش زدم و سرمو عقب کشیدم...با جدا شدن ازش چشمامو درشت کردم و تند تند نفس میزدم....
جیمین:دیوونه داشتم خفه میشدم....
لبخندی زد که لثه صورتیش پیدا شد...بوسه ای به لبش زدم و برگشتم سر جام...
جیمین:من هیچی نمیگم خب؟نمیخوام بیام بین تو و خوانوادت قرار بگیرم...
شوگا:باشه قربونت برم....
و ماشینو روشن کرد....
.
.
.
.
تهیونگ pov
از شدت گرسنگی چشمامو باز کردم...روی شکم خوابیده بودم،با حس چیزی داخلم دستمو عقب بردم،درش نیاورده؟اروم نگین پلاگو گرفتم و کشیدمش بیرون...اخخخخـ...
کوک:اینجوری درش نمیارن....
ته:چرا هنوز داخلم بودـ..
کوک:خودت گفتی درش نیارم،باید اول لوب میزدم که راحا در بیاد،یهو کشیدیش بیرون،درد داری؟
ته:نه خیلی...میسوزه فقط...
روی تخت نشست و کرمی رو از روی پاتختی برداشت،درشو باز کرد و کمی به سر انگشتش زد....انگشتشو روی سوراخم کشید که از درد هیسی کشیدم،انگشتشو یکم فرو کرد و به دیواره های معقدمم کرم زد...
کوک:اگه دردت خیلیه ببرمت دکتر،بوتت درد نداره؟
ته:نه خوبم،میشه یچی بیاری بخورم؟خیلی گرسنمه....
بوسه ای به پیشونیم زد...
کوک:الان میام چری....
و از اتاق خارج شد....
چند دقیقه بعد با یه سینی پر خوراکی اومد تو....گذاشتش رو عسلی...سمتم اومد که بلندم کنه بشینم که جیغی زدم...
ته:نههههه،هیچی تنم نیس...
خندید...
کوک:صدبار تمام نقطه به نقطه تنتو رصد کردم،خجالت از چی میکشی؟
ته:تو هیزی،یچی بیار بپوشم...
کوک:نمیشه چری،بوتت کبوده،بهت فشار میاد دردت میگیره...
گوشه پتو رو تو مشتم گرفتم...
ته:خیلی خب،اینو میندازم رو پام..
و اروم از رو شکم بلند شدم و روی بوت کبودم نشستم...
ته:اوخ...ایییی
کوک:بمیرم الهی...
چشم غره ای بهش رفتم...
ته:بده بخورم...
سینی رو روی پام گذاشت و کنارم نشست،برام لقمه میگرفت و بهم میداد تا بخورم...
با سیر شدنم دستشو پس زدم....
کوک:بسه؟
اوهومی گفتم....
سینی رو برد تو اشپز خونه و برگشت پیشم،دراز کشید و منو بین بازوهاش گرفت....
کوک:شکلات تلخ دوست داری یا شیرین؟باید برم برات بگیرم،وقتی کام میشی سریع قندت میفته و ضعف میکنی،میزارم رو پاتختی که همیشه داشته باشیم....
از اینکه دوست نداره اذیت بشم و توی دوبار رابطه این موضوع رو فهمیده تو دلم جیغ کشیدم...
ته:شیرین...
کوک باشه ای گفت و سرشو زیر گوشم برد و اروم توی گوشم باهام حرف میزد...قربون صدقم میرفت و ازم تعریف میکرد...هر از چند گاهیم سرشو بالا میاورد و به قول خودش از لبام تغذیه میکرد....با لبخند به حرفاش گوش میدادم و از حس خوبشون خودمو بهش فشار میدادم....وقتی به خودم اومدم از شدت ذوق اشک میریختم....
کوک نگران نگاهم کرد...
کوک:ته....چت شد بیبی؟چرا مرواریداتو حروم میکنی؟
نگاهش کردم...
ته:وقتی...وقتی بهم محل نمیدادی و ردم کرده بودی...همش..فین..مینشستم و ...هق....به خودم میگفتم مگه...هق....من چمه؟..فین....میخواستم بدونم چرا...فین...دوسم نداشتی و از چیم بدت...فین....میومد،همش به خودم...هق...میگفتم هیچ چیز جذابی...فین...ندارم که تو رو جذبت کنه.....
کوک بدون حرف سرمو کشید تو گردنش و روی موهامو بوسید....
کوک:ببخش...ببخش که اینقدر احمق بودم...تو خیلی دوستداشتنی بودی..خیلی زیاد...دستای تاینی و کوچیکت...بدن ریزه میزت و اروم بودنت چیزی بود که همه براش غش و ضعف میکردن...من دلم نمیخواست ببینم زیباییاتو...اون شبی که باهات رقصیدم،اولین بار بود به کمرت دست میزدم...اینقدر کمرت باریک بود و شکمت تختت نرم بود که دلم میخواست همونجا انگشتمو فرو کنم تو شکمت....کمر باریکت فیت دستام بود،ازم کوتاه تر بودی و وقتی خواستی نگام کنی سرتو بالا اوردی...صورتت شبیه یه الهه هست،موهای موج دار شلختت چیزیه که هیچ چیزی نمیتونه توی زیبایی باهاش رقابت کنه،گونه های صورتی و چشمات وقتی درشت میشن،لپای گوشتیت و لبای خوشرنگت واسه دیوونه کردن هر کسی کافیه....من فقط احمق بودم بیبی،تو جذاب و کیوت ترین امگایی هستی که من دیدم....
مثل یه گربه سرمو به سینش کشیدم....
خندید و دستشو توی موهام کشید....
کوک:نکن توله،هیچوقت حق نداری دست به هیچجات بزنی،موهاتو هیچوقت کوتاه نکن،هیچ وقت جلوی من میکاپ نداشته باش،هیچ وقت از دستات زیاد استفاده نکن....تو مثل یه عروسک شیشه ای هستی که من باید تمام عمرمو مراقبش باشم تا روش خط نیفته،پس هیچوقت به خودت سخت نگیر و فکر بیخود نکن......
لبخند گنده ای زدم...دست تتو شدشو گرفتم و با انگشتاش بازی میکردم...
ته:ممنون کوکو...ته ته خیلی دوست داره...
و نوک انگشتشو بوسیدم و انگشتشو چسبوندم به لبش....
خندید و چلوندم...
کوک:تو شیشه عمر کوکویی....ته!...من رفتم برات یه حساب باز کردم،یه کارتم گرفتم...نمیخوام معذب بشی یا یچی بخوای و روت نشه بهم بگی،هیچ وقت نمیزارم کارتت خالی بشه،میزارمش توی کمدت..هرچقدر دوست داری ازش خرید کن،به منم چیزی نگو،نمیخوام بدونم پولاتو چیکار میکنی و کنترلت کنم....
ته:چشم و بازم ممنون...ته ته کلی چیز جینگولی دوست داره،برای خودش یه عالمه میخره...
چشمامو بوسید..
کوک:من قربون ته ته برم....
سرمو روی سینش گذاشتم وبازوشو بغل کردم....
ته:ددی....
کوک:جونم؟
ته:میگم...ته ته اجازه داره...یه..چیزه....یدونه...خیلی کوچولو...یه ریزه..تتو بزنه؟
کوک:دوست داری تتو بزنی؟
ته:اوهوم....
کوک:بغیر از دور سینه هات و بوت و رونات بقیه جاها ازادی،طرحتو انتخاب کن خودم میبرمت بزن...
محکم بغلش کردم...
ته:‌میسسسسسسییییی...
کوک:طرح کیوت و رنگی میخوای بزنی؟
ته:اوهوم،طرحای دارک رو ددی باید بزنه که کلی خفن بشه،ته ته کیوت بزنه باشه؟میخوام خوشکل بشم...
کوک:خداااااا،چقدر خوشمزه ای تو...ته میکشی منو اخرش‌،اینجوری حرف میزنی میخوام بخورمت...
ته:ته ته بامزس؟...
کوک:اوهوم...ته ته کیوت ترینه...
ته:ددی هم خفن ترینه.....با این تتو های روی دستش خیلی خفن تر شده....
کوک:تتو هامو دوست داری؟
ته:اوهوممم....مخصوصا تتو های پشت دستت،خیلی دوسش دارم...
کوک:میخوای کجاتو تتو بزنی؟
ته:اممم...نمیدونم که..
لبامو جلو دادم و کیوت شدم...
ته:ته ته نمیدونه کجاشو تتو بزنه،ددی کمکش میکنه؟
نه!این دیگه زیادیه،نمیشه تحملش کردددد...کوک با تمام خودداریش نتونست جلوی خودشو بگیره،گردنمو محکم گرفت و دندوناشو توی لپ تپلم فرو کرد و محکم فشار داد....
تهیونگ:اخخخخخخخخ....وایییییی هق...
و از درد بغضم ترکید...کوک وقتی خوب رد دندوناشو روی لپم گذاشت ولش کرد...
ته:ددی بدددد....دیگه دوست ندارم،چرا گازم زدییییی؟ته ته قهره....
و رومو برگردوندم....
کوک:وای نمیتونم،کم بود...
و اینبار به جون گردنم افتاد...هق میزدم و از درد موهای کوک رو میکشیدم...با جدا شدن از ته،هق بلندی زدم و شروع کردم با صدا گریه کردن...
ته:درد میکنههههه،میسوزه اییییی هق.....
کوک:حقته،کیوت نباش،خوشمزه نباش،خوشکل و دوستداشتنی نباش توله سگ....
ته:دوست ندارم دیگه....ولم کن...
کوک خودشو روم انداخت و بهم خیره شد...
ته:چی میخوای دیگه؟.....نکن گاز نزن دردم میگیره...
کوک:گازت نمیزنم،ولی لعنتی نمیتونم مقاومت کنم،باید کبودت کنم....
و تا میتونست بدنمو کبود کبود کرد....جیغ میزدم...بعد از اینکه کوک راضی شد،از روم بلند شد....
کوک:اوووف بسه..دیگه دندونام خارش ندارن....بیا بغلم...
ته:هق...نمیخوام...برو اونور...هق....
کوک:ته،من جنبه ندارم خب؟کیوت میشی گرگم کلافم میکنه بسکه میگه گازش بزن...برم یخ بیارم برات؟
ته:نه...هق...نرو..ولی نزدیکمم نیا...
کوک منو رو بین دستاش چفت کرد...
کوک:شرمنده بیبی،همش باید بغلم باشی...
ته:حالا که اینجوره ته ته دیگه خودشو خوشکل نمیکنه برات...
کوک:ته ته من همینجوریشم خوشکل و هوس انگیزه،ولی چون دوست داره الفاشو برای داشتنش تحریک کنه میخواد خوشکل کنه..
ته:اصنم اینجوری نیست،رو حرف من حرف نزن...
کوک:عه؟حرف بزنم چی میشه؟
ته:اگخ روی حرف ته ته حرف بزنی،گوشتو میبره...موهاتم میکشه و قهر میکنه،میبندتت به تخت کتکت میزنه....دردت میگیره ها،دوست داری؟
کوک قهقهه زدی...
کوک:اینهمه کارو خودت تنهایی میخوای بکنی؟
پکر شدم..ته:مسخرم نکن...
کوک دستشو روی شکمم کشید...
کوک:ببخشید،ناراحت نشو....ته،بیا بچه دار شیم...
ته:یاااااااااااا.....ما تازه جفت شدیم،یه هفته هم نیست،من بچم هنوز....تازشم زشت میشم بچه دار بشیم....
کوک:ولی من بچه میخوام خب...
ته:بگو عزیز دردونه میخوام،نه خیر اقا...من بچه درست ندارم،الفام فقط مال خودمه،نمیزارم یه فسقل بچه جامو بگیره....
کوک:حسود کوچولو...خیلی خوب،ولی باید زودی بچه دار بشیما،فعلا که زوده...یسال دیگه تقریبا...
ته:نچ...من ن.م.ی.خ.و.ا.م.....همش به اون توجه میکنی،من نمیخوام الفامو با کسی شریک شم....
و چپیدم تو بغل کوک....کوک با خنده سرمو بوسید و باشه ای گفت....
کوک:حالا نگفتی،میخوای کجاتو تتو بزنی؟
ته:اممم میخواستم کشاله رونــ...
کوک:نه!!!!رونت نه،اونجا فقط جای مارکای منه....
ته:خب،زیر شکمم؟یا پایین پهلوم؟
کوک:اوووم خوبه...دوسش دارم...
ته:دور پامم بزنم...
کوک:الان داری مثلا منو خر میکنی؟بهم میگی یدونه بعد هم دور مچ پات هم پهلوت؟این یدونس؟....من نمیزارم اونجا بزاریم تو منگنه بخوای دوتا بزنیا،دوست ندارم بترسی ازم بخوای اینجوری به هدفات برسی...هرچی میخوای تو خونه بهم بگو،بگو ده جامو میخوام بزنم من خودم باهات میام،ولی وقتی میگی یدونه،بیشتر از یدونه خودتم بکشی نمیزارم بزنی....
ته خجالت کشید..
ته:معذرت میخوام....
کوک:اینارو نگفتم ناراحت بشی،هرچقدر بخوای تتو بزنی میگم افرین بزن،ولی دروغ نگو....نترس ازم....باشه بیبی؟
ته:چشم....
کوک:برای بار اولت میزارم هر جاتو دوست داری تتو بزنی،ولی همش ریز،از اینایی که نصف بدنت نقاشی بشه دوست ندارم...
ته:میتونم چندجامو بزنم؟
کوک:اره بیبی...ته!من ترس ندارم،نمیخوام ازم بترسی،اگه چیزی میخوای بگی بهم،خیلی رک حرفتو بزن...من هیچوقت با چیزی که برات اوکی باشه مخالف نیستم خب؟
ته:باشه ددی....
کوک:قربونت برم که اینقدر کیوت و بامزه ای...
ته:همیشه همینقدر باهام مهربون بمون خب؟دوسم داشته باش،من از اینکه ولم کنی خیلی میترسم...
با بهت نگام کرد...
کوک:اینا چیه میگی،معلومه که همیشه ترو دوست دارم،قرار نیست هیچوقت همو ول کنیم،اینجوری نگو....
سرمو بالا گرفتم،دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و تک تک اجزای صورتشو زیر نظر گرفتم....پیشونیش،ابروهاش،چشمای گردش که مژه های کوتاهی داشتن،با اون دوتا تیله مشکی نگام میکردن،بینی کیوت و ریزش،زخم روی گونش،لب باریک ولی خوشکلش،خال ریز زیر لبش...دو در اخر کل صورتشو از زیر نگام گذروندم...
ته:کوکوی من....تو فقط مال بیبیت میمونی،هرچیم شد بیا دستای همو ول نکنیم خب؟
کوک:ایپنشایلونسگساا
ته:چی؟
کوک صورتشو از بین دستام در اورد....
کوک:نمیتونستم حرف بزنم،میگم که اگه تو هم یروز ازم خسته بشی من نمیزارم جدا بشیم،دستاتو تا اخر عمرم محکم میگیرم بیبی،من برات هرکاری میکنم....
خندیدم و نشستم روی شکمش،دستاشو دو طرف پهلوم گذاشت و با شیطنت نگام کرد...خم شدم و نزدیک صورتش متوقف شدم...
ته:دلم میخواد همیشه تو بغلت خوابیده باشم،اصلا از جامون تکون نخوریم...
کوک:اینجوری تضمین نمیکنم چه بلاهایی میتونه سرت بیادا...
ته:تو هر بلایی سر من بیاری من ازش با کمال میل پذیرایی میکنم....
منو کشید زیر تنش و روم خیمه زد...
کوک:نکن ته....اینقدر شیرین نباش،من نمتونم خوددار باشم....
دستمو دور گردنش حلقه کردم...
ته:میدونی از چیت خوشم میاد؟
کوک:از چی هووووممم؟
ته:از اینکه خیلی بدنت درشته و اینجوری روم خیمه میزنی،حس میکنم امن ترین جای جهان برام همینجاس،وقتی بازو های بزرگتو دو طرف سرم میزاری و بدن عضله ایت روم سایه میندازه....
کوک:ته ته من از هیکل الفاش خوشش میاد؟هووم؟پس باید روزای تمرینم ببرمت باشگاه طبقه پایین...
ته:حتما میاممم...
نیشخندی زد...
کوک:پاشو بسه دیگه...من بیشتر از اینا نمیکشم یهو دیدی کنترلم افتاد دست گرگم اونوقت اینقدر گازت میزنه که بیچاره میشی....پاشو لباسایی که خریدیو بپوش بینم...
چشمی گفتم و بلند شدم...به سمت گوشه اتاق رفتم و در کمدمو باز کردم...اولین لباسمو برداشتم و نگاهی بهش انداختم....برگشتم سمتش....
ته:اووم....تهیونگی میتونه تو کمد عوض بکنه؟لطفا لطفا!!!!
کوک:خیررررررر....
ایشییی گفتم و تیشرتمو در اوردم،لباس کیوتمو تنم کردم و سمتش برگشتم...یه لباس زنبوری سرهمی بود که خیلی بهم میومد....
کوک:ایگوووووو چقدر بامزه شدیییییی...دورت بگردم من....
و بغلم کرد و چلوندم....
سرمو عقب بردم...
ته:اقای ددی برو عقب...اذیتم کنی زنبور میشم نیشت میزنم جاش اوخ میشه،اونوقت گریه میکنی....
کوک:ویییی زنبور کوچولوی ددی،با کجات نیش میزنی؟دمت؟اوووممم من که راضی امممم...
قرمز شدم،هولش دادم..
ته:منحرف بی تربیت....
و لباس دومو در اوردم و پوشیدمش....همنجوری تمام لباسایی که برام خریده بود رو پوشیدم و دوتایی کلی ذوق لباسارو میکردیم....تقریبا اخرین لباسم بود که با دیدنش چشمام گرد شدن....
ته:ددی؟
کوک:جون دلم؟
ته:اینا چین؟من اینارو گرفتم؟
کوک رنگش پرید...
کوک:امممم...نه...یعنی چیزه...خب من....من فقط فکر کردمـ..شاید...بهت بیاد....
ته:همین یدونس؟
کوک:راستش....نه..
و سمت کمدی که مطمعنم تا دیروز خالی بود رفت،قبل از اینکه درشو باز کنه برگشت سمتم....
کوک:من یه چندتایی..به سلیقه خودم برات لباس خریدم....اگه...ازشون خوشت نیومد،همرو میندازم انباری خب؟
سرمو تکون دادم....
در کمدمو باز کرد...واوووو....
توی کمد پر از لبای سکسی و کوتاه بود....انواع پنتی،لباس خوابای خیلییییی باز،دامنای کوتاه و نیم تنه هایی که مطمعنم باید با دامنا پوشیده بشه...بیشتر لباسا مشکی بودن و بعضیاشون چرم و براق....
سمت کمد رفتم و دستمو روی لباسا کشیدم،با دیدن کشوی کوچیکی اروم بازش کردم که با دیدن انواع و اقسام پلاگ نفسم گرفت...
کوک:ته...اگه نمیخوای عیبی نداره،میریزم دور همرو....
ته:فقط همیناس؟
کوک جلو اومد و کشوی دیگه ای رو باز کرد...توش چشم بند،دستبند،شلاقای چرم،کلی ویبراتور و البته رینگ بود....
ته:اینارو کی خریدی؟
کوک:وقتی خوابیده بودی رسیدن دم در،منم چیدمشون....
ته:که اینطور....
کوک:جمعشون میکنم خب...ناراحت نشو....
و لباسارو از رگال در اورد تا جمع کنه.....
ته:ولشون کن،اگه الفای خوبی باشی چندتاشو برات میپوشم...
کوک:چی؟
ته:خب قرار نیست همیشه تیشرتای گشاد تو تنم باشه که،لباسا خوشکلن،خودم یادم نبود،بهترم هست که همش به سلیقه خودته،اینجوری دیگه استرس ندارم از لباسم خوشت نیاد...
کوک:میپوشیشون؟
ته:اره...ولی شلاقارو جمع کن،همچنین چیزایی که باعث میشه تو رابطمون تحقیر بشم....
چشماش برق زدو باشه ای گفت....
ته:خیلی خب...دامن ایده خوبیه،بهم میاد فکر کنم...سعی میکنم تا جایی که بشه لباسارو مچ کنم باهم تا برات تکرای نشن....
کوک:هرچند وقت یبار برات عوضشون میکنم،نگران نباش...
باشه ای گفتم...
ته:ولی یادم نمیره که رفتی هرچی دوست داشتی خریدیا،الفای هیز...
ریز خندید....
ته:بیا بریم شام بپزیم،گرسنمه....
و با هم از پله پایین رفتیم...
.
.
.
.
جین pov
لباسمو عوض کردم و روی تخت نشستم،قرار بود برگردیم خونه....
با وارد شدن نامجون بلند شدم...
نامجون:عزیزم،اقای دکتر اومدن یسری چیزا بهت بگن...
+ :اول از همه تبریک میگم....جناب سوکجین،شما تقریبا توی هفته دوم بارداریتونید...جنینتون تازه تشکیل شده...باید روی خیلی چیزا حساس باشید....اول،خوراکتون...احتمالا قراره حالت تهوه بگیرین و غذا حالتون رو بد میکنه،ولی خوراکتون نباید بهم بریزه،برات چندتا ویتامین مینویسم...دوم،خوابتون..روی شکم اصلا نخوابید،ترجیحا روی پهلو بخوابید تا به جنین فشار نیاد...سوم،استرس...هرچیزی که اذیتتون میکنه رو حل کنید،نباید استرس بکشید،ناراحت بودن براتون سمه...چهارم،رایحه...اصلا از جفتتون دور نمونید،مدام یا رایحه گردنش داشته یا لباس و هر چیزی میتونید رو اغشته کنید به رایحه جفتتون و داشته باشید...ترجیحا از پله بالا و پایین نشین خیلی زیاد....سوالی دارین من در خدمتم....

My special omegaOnde as histórias ganham vida. Descobre agora