پارت ۴۹(نامه دوم)

1.9K 270 124
                                    

کوک با ناباوری نگاهی به پذیرایی انداخت...ته!!!
سریع به سمت اتاق برگشت و نامه روی تخت رو چنگ زد و بازش کرد....

"سلام جونگکوکی...
دوست نداشتم اینطوری باهات حداحافظی کنم ولی مجبور شدم...
بلاخره اون روزی که میترسیدم از دستت بدم رسید،منو تو روزای خیلی خوبی رو پشت سر گذاشتیم و حالا وقتشه کمی از هم جدا بشیم..من باید برای نجات داد خودم و همه شما تلاش کنم و بجنگم..عذر میخوام که دارم ازت جدا میشم ولی اگر قرار باشه با نرفتن من بلایی سر تو و هیونگا بیاد من خودمو قربانی میکنم...نمیدونم چه بلایی سرم میاد ولی بهت قول میدم تا جایی که میتونم از امگات مراقبت کنم...الهه ماه بهم قول داده که یروز تو هم بیای پیشم و کمکم کنی و من همش منتظرتم...امگات فقط وقتی تو پیششی ارومه ددی...من سعی میکنم هر ماه دقیقا همین تاریخ برات نامه بنویسم و بفرستم تا بدونی زندم کوک...منتظر نامه هام بمون...اگر...اگر نامه ای نیومد حق نداری گریه کنی یا الفامو اذیت کنی...من تا همیشه دوست دارم و هیچوقت نمیتونم ازت بگذرم...ببخشید که خیلی اذیت شدی بخاطرم و عذر میخوام برای یهویی رفتنم...
تصمیم دارم اولین کاری که بعد از تموم شدن کارم انجامش میدم این باشه که تمام تلاشمو بکنم که بتونیم توله دار شیم...هرکاری برای بچه داشتن میکنم کوک و نمیزارم این حسرت رو دلت بمونه،بهت قول میدم....
مراقب جیمینی و جینا باش‌،من توله جیمینی رو نمیبینم ولی از طرف من دوسش داشته باش و بهش بگو من خیلی دلم میخواد بغلش کنم...
دوست دارم الفا...حلقه ای که برام خریدی رو میبرم و میندازم توی انگشتم‌،میندازمش تا یادم بمونه که یه الفای مهربون منتظرمه..قول میدم کارامو به بهترین نحو انجام بدم و زود برگردم پیشت....
همیشه به یادم بمون و شاد زندگی کن"

نه!نهههههه!!!!!
با بهت نامه رو خوندم...این امکان نداره..قرارنبود به این زودی تهیونگ از پیشم بره...
بغض کرده گل روی تختو برداشتم و نگاهش کردم...با دیدن گلبرگی که ازش افتاد هق بلندی زدم و روی تخت افتادم و شروع کردم به گریه کردن....
کوک:لعنتی من بدون بوی هلوی تنت چجوری دووم بیارمممممممم؟...تنهایی چیکار میتونی بکنی اخه؟
اگه بلایی سرش بیاد چه خاکی بریزم تو سرم؟چیکار کنم؟...
با هق هقی که میکردم سمت تلفن رفتم و به نامجون زنگ زدم و بهش گفتم میرم که ببینمش...
.
.
.
شوگا:یعنی چی که رفته؟کوک اینایی که میگی واقعی هستن؟وای نه تروخداااااااااا....
نامجون:کجا رفته...من نمیتونم درک کنم کوک...تهیونگ یه امگاست،چجوری میتونه جلوش دووم بیاره؟
کوک:تهیونگ برگزیدست...اخرین برگزیده روی زمینه،مادرش برگزیده بود ولی قبل از انجام کاری اونو گشتن،توله ای تهیونگ سقط کرد هم برگزیده بود...لوسیفر چون میدونه اخرین برگزیده هنوز هست دنبال روحشه...تهیونگ یا باید میترسید و با نجنگیدنش باعث نابودی هممون میشد یا خودشو قربانی میکرد...
جین:اون لعنتی خودشو فرستاد به کام مرگ؟
کوک:اره...
شوگا:حالا قراره چی بشه؟
کوک:نمیدونم...گفته نامه میفرستم ولی من میمیرم...مطمعنم بدون اون میمیرم...
.
.
.
.
یک ماه بعد....

My special omegaDär berättelser lever. Upptäck nu