4

843 97 14
                                    

هوای سرد پاییزی استخوان سوز بود. وقتی از ماشین پیاده شدن و جونگ‌کوک برای دومین بار پا به اون محوطه گذاشت، حیاط بزرگی که اطرافش بود بسیار وسیع به نظر می‌رسید. اینبار که با دقت اونجا رو نگاه میکرد نگهبانای بیشتری میدید که اطراف عمارت ایستاده بودن و صدای واق واق سگ از فاصله‌ی نسبتا نزدیک شنیده میشد.
داخل شدنش تفاوت زیادی با دفعه‌ی قبل داشت. اینبار گریه نمیکرد، تقلایی نشان نمیداد و حتی عصبانی هم نبود. احساس یک آدم مرده رو داشت که انگار دست هایی بزرگ بدنشو هدایت میکردن. تهیونگ مثل اکثر اوقات شاد و خوشحال به نظر می‌رسید و بعد از اینکه داخل شدند، روی مبل‌های راحتی نشست.

"برو بقیه‌ی خدمه رو صدا بزن." به یکی از نگهبانا اشاره کرد و پا روی پا انداخت. سیگاری از داخل کتش خارج کرد و پاکت رو به سمت جونگ‌کوک‌ خشک شده گرفت. "بفرمایید جناب دکتر. امیدوارم به کلیشه‌های احمقانه‌ی بقیه‌ی دکترا اعتقاد نداشته باشی."

بدون اینکه از جاش تکون بخوره گفت: "من دکتر نیستم. بعد از تو دومین چیزی که ازش متنفرم سیگاره."

تهیونگ پوزخندی زد و سیگارشو آتش زد. "خیلی سرگرمم میکنی از این اخلاقت خوشم میاد. از آدمای خسته کننده متنفرم. درست مثل تو که از من و سیگار متنفری."

در ادامه‌ی حرفش، نگاهشو روی پسر نگه داشت و به سیگار کشیدن ادامه داد. موهای سیاهش روی پیشانیش ریخته شده بود و جونگ‌کوک نمیتونست از صورتش چشم برداره. مثل مجسمه‌ای سنگی، به تندیس تراش خورده ای که روی مبل نشسته بود نگاه میکرد و در تلاش بود در ظاهرش نقصی پیدا کنه.

با لحن سردی پرسید: "تا کی میخوای منو اینجا نگه داری؟"

"مشخص میشه. بزودی برات مشخص میشه." جمله‌اش که به پایان رسید صدای قدم‌های دیگه‌ای روی پارکت به گوش رسید و چند لحظه بعد، به جز خودشون افراد دیگه‌ای کنارشون ایستادن. جونگ‌کوک میتونست تعداد زیادی نگهبان و خدمتکار ببینه که برای فرمان برداری آماده بودند. خدمتکارها بدون استثنا همشون لباس فرم‌هایی از قبیل دامن کوتاه سیاه و پیراهن سفید دکمه دار به تن داشتند.

"ایشون پزشک جدید عمارته. میخوام با جئون جونگ‌کوک آشنا بشید.کسی که به جز من حق درمان هیچکس دیگه‌ای رو نداره." صدای آروم و لحن سردش به گوش همه می‌رسید و ادامه داد: "بنابراین به شدت مواظب رفتارتون با این شخص باشید و پاتونو از گلیمتون درازتر نمیکنید. بهش بی احترامی نمیکنید، از اوامرش به جز چند موردی که بهتون میگم اطاعت میکنید و اجازه نمیدید به هر نحوی آسیب ببینه."

سکوت کوتاهی توی پذیرایی حکم فرما شد و همه به صورت یکجا اطاعت کردند: "بله آقا."

تهیونگ ادامه داد: "اگه برای رفتن درخواست کرد، هرجایی که میخواد ببریدش. این وظیفه با شما نگهبانا ست همونطور که از من محافظت میکنید از اونم محافظت کنید. رفتن به مهمونی و جاهای شلوغ به جز دانشگاه براش ممنوعه حتی فروشگاه. فرقی نمیکنه به چی نیاز داره."

OBSESSED "VKOOK" (completed) Where stories live. Discover now