*
نگرانی و اضطراب تنها احساساتی بودند که جونگوک وقتی داشت از پله ها بالا میرفت، درونش غوطه ور بود. همین چند ساعت پیش از بیمارستان مرخص شده بود و هنوز هم نیاز به استراحت و خوابیدن داشت. به هیچ عنوان فکرش رو نمیکرد که در هر صورت باید در اون مهمانی کذایی شرکت پیدا کنه حتی با اینکه در حقیقت فقط چند ساعت از مرخص شدنش می گذشت.
جونگوک بخاطر یک بیماری ساده روانهی بیمارستان نشده بود. خیلی خوب به خاطر داشت که چند روز پیش چطور چندین ساعت پشت سر هم شکنجه شد و بعد در آخر بیهوش شده بود و نفهمید چه بلاهای دیگهای سرش آوردند. نوک انگشت هاش با نوعی چسپِ خاص باندپیچی شده بود و علاوه بر ضعفی که در تمام بدنش حس میکرد، هردو دستش از آرنج تا مچ انگار در کوره میسوختند.
جیمین کنارش راه میرفت وقتی به سمت اتاق کار تهیونگ حرکت می کردند و دستی به پشت پسرک کشید. "ممکنه بخاطر اشتباهی که چند روز پیش ازت سر زد بخواد سرزنشت کنه و بهش حق میدم اینکارو بکنه. حتما باید صدمه میدیدی تا قوانینش رو جدی بگیری؟"
جونگوک لب ورچید و دلش نمیخواست قبول کنه همه چیز تقصیر خودش بود. "من تقصیری نداشتم متوجه نیستم چرا همه فکر میکنن من مقصر بودم. همهی اتفاقات بد برای من می افته و همهی آدمای بدی که تو این شهر وجود دارن اطراف من میپلکن."
جیمین لبخند زد: "نباید اینطور فکر کنی ممکنه روی روحیهات تاثیر بدی بذاره." آه کشید و ادامه داد: "میدونی به چی شباهت داری؟ مثل یه تختهی دارت میمونی که همهی آدمای اطرافت وظیفهی خودشون میدونن نشونه بگیرن و بهت یه سیخونکی بزنن. حالا با هرچیزی که در اختیار دارن."
جونگوک نگاه غمگینی بهش انداخت: "ولی با چیزی که خودم گفتم فرقی نداشت. فکر میکنم حق با تو و تهیونگ باشه باید بیشتر به حرفاتون دقت میکردم. من زیادی خوشبین بودم جیمین. فکر میکردم همه دارن اشتباه میکنن و شماها هیچ درکی از دوستی و عشق ندارید. اون از جیک، اون از سیسلیا، اون از مایکل..." جونگوک ادامه نداد و در دل گفت(که مثل یه بزدل سریعا زد به چاک)
جیمین زیاد به جملهی آخرش توجه نکرد و گفت: "اینا رو پیش تهیونگ نگو ممکنه پیاز داغشو زیاد کنه. همینکه متوجه اشتباهات شدی کافیه دیگه لازم نیست خودتو بیشتر از این اذیت کنی."
مقابل در اتاق ایستادن و جیمین چند تقه به در زد. تهیونگ بهشون اجازهی ورود داد و هردوشون به نوبت داخل شدن درحینی که انتظار داشتن رونیکا هم اونجا حضور داشته باشه ولی اثری ازش نبود.
YOU ARE READING
OBSESSED "VKOOK" (completed)
Fanfictionجونگوکِ دانشجو نمیدونست زندگی ساده و بی دردسرش به وسیلهی رئیس مافیای نیویورک به تاریکترین سمت و سوی ممکن کشیده میشه. از همون شبی که بهترین دوستش جلوی چشماش به قتل میرسه. ژانر: عاشقانه، درام، مافیایی، اسمات کاپل: ویکوک تلگرام نویسنده: taekooki_lvee