39_i can help you

425 43 1
                                    


روزها داشتن پشت‌سر هم رد میشدن و فصل زمستان کم کم به انتها می‌رسید. البته طوری نبود که هر روز بدون دردسر پیش بره و در حقیقت اوضاع با گذشته فرق زیادی کرد. بیشتر از یک ماه گذشته بود و یونگی هنوزم دنبال کسی می‌گشت که پشت جریانات یک ماه پیش بود وقتی تهیونگ خونین و مالین به عمارت برگشت.

تهیونگ برای حل این مسئله بهش یک فرصت کوتاه داده بود اما یونگی تقریبا چیزی عایدش نشد.

روند ماموریتش فقط به یکجا می‌رسید و متوجه شد که این شخص قبلا برای ویلیام آلن کار میکرد اما چندسال پیش به یکی از زیردستای هنری تبدیل شده بود. یونگی نمیخواست این اطلاعات رو به دست تهیونگ برسونه چون فقط به یک نتیجه میرسیدن و اون این بود که پشت این قضایا هنری حضور داشت.

چنین اتهامی شوخی بردار نبود و زمانیکه بالاخره اطلاعات کمش رو با تهیونگ در میون گذاشت، اونم با خودش هم عقیده بود.

هنری امکان نداشت انقد احمقانه برخورد کنه و فقط محض سرگرمی خواسته باشه بهش آزار برسونه.


تهیونگ متوجه شده بود اتفاقی که یک ماه پیش افتاد مثل نوعی زهرچشم یا انتقام بود بخاطر همین همه‌ی جوانب رو برای شناسایی نشدن در نظر نگرفته بودن.

با این وجود زمانیکه هنری برای چند هفته به نیویورک اومد تا کارای پدرشو به عهده بگیره، تهیونگ کاملا زیر نظرش گرفته بود و دنبال یک سرنخ کوچیک می‌گشت تا قضیه رو بهش ربط بده.


اما تقریبا هیچی پیدا نکردن و مدرک محکمی به دست نیاوردن. نمیشد فقط با این تفسیر که اون شخص زیردست هنری بود جلو برن و باید سرنخای بیشتری راجع بهش پیدا میکردن.

و متاسفانه بیشتر از یک ماه طول کشید تا به سمت و سوی دیگه‌ای برن و اطلاعات جدیدتری پیدا کنن. در حقیقت این یونگی بود که با گشتن توی سوابقش متوجه شد با وجود اینکه زیردست هنری فاستر محسوب میشد، هنوزم گاهی اوقات برای آلن کار میکرد.


حتی در این مرحله هم نمیتونستن به سرعت نتیجه گیری کنن ولی احتمالا دیگه هرگز هیچ سرنخ دیگه‌ای به دست نمیاوردن. به همین خاطر تهیونگ تصمیم گرفت به روش خودش این قضیه رو تموم کنه.

صبح یک روز، در آخرین ماه زمستان وقتی هوا در اون حوالیِ جنگلی به شدت سرد بود، اتفاقی افتاد که همه‌چیز رو به طرز عجیبی تغییر داد. تهیونگ اکثر مواقع بعد از برگشتن از شرکت خودشو توی اتاق کارش حبس میکرد و اون روز پشت پنجره‌ی اتاق به محوطه‌ی بیرون خیره شده بود.


طی چند هفته‌ی اخیر دیدارها و صحبت‌هایی که با جونگکوک داشت انگشت شمار بودن. و این موضوع واقعا حقیقت داشت چون تهیونگ صبح زود بیرون میرفت و عصر که برمی‌گشت به جز خدمتکارا کسی رو نمی‌دید.

OBSESSED "VKOOK" (completed) Where stories live. Discover now