شیش روز بعد تهیونگ تصور نمیکرد همهچیز به شکل مبهوت کنندهای تغییر کنه. اتفاقاتی که دیوانه کننده بودن و اولینش با برگشتن ایان شروع شد. تهیونگ مثل اکثر اوقات توی اتاق کارش نشسته بود و زمانیکه صدای ماشین رو از محوطه شنید، سریعا چشماشو بست. "خواهش میکنم دست خالی برگشته باشه."
حتی جرات نداشت بلند بشه تا از پنجره به بیرون نگاه کنه. اینطور نبود که با محافظش ارتباطی نداشته باشه در حقیقت زمانیکه ایان در لسآنجلس بود هر روز با هم در تماس بودن و صحبتهایی راجع به موضوعات اخیر انجام میدادن. ولی تهیونگ عمدا روز آخر با ایان تماس نگرفت چون میترسید خبری رو بشنوه که احتمالا به محض شنیدنش از شدت نفرت موهای تنش سیخ میشد.
در طول هفتهای که پشت سر گذاشتن، تقریبا هیچ برخورد خاصی با جونگکوک نداشت. پسر درست صبح روز بعدی که خونهی پدر و مادرش خوابید به عمارت برگشته بود و مستقیم به اتاقش رفت بدون اینکه هیچکدومشون تلاش کنن با هم حرف بزنن. یه سری اتفاقات عجیب اون شب بینشون رخ داده بود که دلیل قانع کنندهای براش پیدا نمیکردن و این تهیونگ بود که خودشو برای صحبتهای احتمالی آماده کرد.
به این صورت که اگه جونگکوک به اتاقش میاومد و ازش میخواست در مورد رفتار اون شبش توضیح بده از اتاق بیرونش میکرد و بهش میگفت سوالهای احمقانهای که جواب خاصی نداشتن رو نپرسه.
اما خب، جونگکوک به اتاقش نیومد، چیزی نپرسید و حتی تلاش نکرد سر راهش قرار بگیره. این وضعیت به طرز عمیقی برای هردوشون موقعیت رو عجیبتر کرد و این جونگکوک بود که همهی سعی خودشو میکرد با هم روبرو نشن. روز سومِ همون هفته یعنی سه روز قبل از برگشتن ایان، تهیونگ از جیمین خواست به شیکاگو برگرده و برای این برگشتن پروسهی طولانی و خاصی پشت سر نگذاشت. جیمین صبح زود به اتاق کارش اومد، بهش اطلاع داد باید به شیکاگو برگرده و جیمین مخالفت زیادی با این دستور نکرد.
تهیونگ حضور جیمین رو توی اون عمارت چندان ضروری نمیدید و در حقیقت جیمین وظیفهاش رو به خوبی انجام داده بود و میتونست هرجایی که دلش میخواست بره. وفاداریش رو سالها پیش بهش ثابت کرده بود و هرزمان که میخواست اختیار اینو داشت ازش جدا بشه ولی در صورت لزوم باید پیشش برمیگشت. ساعتی بعد وقتی جیمین داشت سوار ماشین میشد، تهیونگ از پنجره بهشون خیره شد و کسانی که باهاش خداحافظی میکردن. از جمله جونگکوک، یونگی و یکی دوتا از خدمتکارها که وسایلش رو براش آماده کرده بودن و حالا بدرقهاش میکردن.
جونگکوک بعد از رفتن جیمین حتی کمتر از قبل پیداش میشد و فقط شبها برای هواخوری به محوطه میرفت. پسر بزرگتر از دور همهچیز رو تماشا میکرد و عجیب بود که حرفی با هم نمیزدن ولی ارتباط ناپیدایی بینشون برقرار بود. به این صورت که، تهیونگ فقط با نگاه کردن بهش میدونست اون پسر خیلی بیشتر از گذشته سعی میکرد خودش رو توی اتاقش حبس کنه و در طول روز تقریبا هرگز خونه نبود.
CZYTASZ
OBSESSED "VKOOK" (completed)
Fanfictionجونگوکِ دانشجو نمیدونست زندگی ساده و بی دردسرش به وسیلهی رئیس مافیای نیویورک به تاریکترین سمت و سوی ممکن کشیده میشه. از همون شبی که بهترین دوستش جلوی چشماش به قتل میرسه. ژانر: عاشقانه، درام، مافیایی، اسمات کاپل: ویکوک تلگرام نویسنده: taekooki_lvee