9

504 75 9
                                    


***



روز بعد وقتی از دانشگاه بیرون اومد با چشم دنبال راننده گشت. ایان از دور براش چراغ زد و جونگوک با قدم های تندی به سمت ماشین حرکت کرد. وقتی سوار شد لبخند بزرگی به راننده زد و گفت: "روز بخیر ایان. همه چیز مرتبه؟"



ایان نگاه مهربانی از آینه بهش انداخت و ماشین رو حرکت داد: "همه چیز مرتبه و حدس میزنم امروز براتون سرگرم کننده بود."



جونگوک کوله پشتیشو روی پاهاش گذاشت و با خوشحالی گفت: "نمیتونی تصورشو بکنی چه دوستای خوبی پیدا کردم. اگه میدونستم دانشکده های خصوصی بهترن خیلی قبل تر ثبت نام میکردم."



ایان دنده رو جا به جا کرد و گفت: "البته باید هزینه های خیلی بیشتری نسبت به دانشکده های معمولی پرداخت بشه. فکر می کنید نمراتتون تاثیری روی آینده‌ی شغلیتون توی این دانشکده داشته باشن؟"



جونگوک کمی فکر کرد و گفت: " مطمئنم تاثیر داره چون به هرحال هر چقد نمرات بالاتر باشه فرصتای شغلی هم بیشتر میشه. "



ایان گفت: "بهتره بدونید که نباید امیدوار باشید به این زودیا بتونید به زندگی معمولی خودتون برگردید و یه شغل بی دردسر داشته باشید."



"میدونم." لب ورچید و از پنجره به بیرون خیره شد. اخمی بین ابروهاش شکل گرفت و از اینکه داشت به خودش اعتراف میکرد حق با ایان بود ته دلش احساس نارضایتی میکرد. شب گذشته با جیمین تا دیروقت کنار شومینه نشسته بودند و درباره‌ی نقشه های آینده حرف زدند. طوری که وقتی از شدت خواب آلودگی سرش روی مبل افتاد، جیمین از اتاق بیرون رفت تا تنهاش بذاره و پسرک با زحمت بلند شد و روی تختش خوابید.



اما حالا که داشت به برگشتن فکر میکرد کمی هیجان زده میشد. از اونجایی که احتمالا تمریناتش با جیمین از امروز شروع میشد و سرگرمی خوبی بود تا از تنش های عمارت دور بمونه. تلفنش رو از جیبش خارج کرد و دنبال شماره‌ی پدرش گشت. دوست داشت در اون لحظه حتی شده چند دقیقه با خانواده‌اش صحبت کنه تا جویای حالشون بشه.



اما با دیدن شماره‌ی مایکل جا خورد و یادش اومد که چند وقت پیش شماره هاشون رو رد و بدل کرده بودند. قلبش بی دلیل به تپش افتاد و روی شماره ضربه زد. وقتی منتظر پاسخ دادن بود، از آینه به ایان خیره شد و پوست لبش رو جوید.



"بله؟" صدای مایکل رو از پشت خط شنید و بلافاصله دستپاچه شد."اوه... هی سلام مایک. امیدوارم حالت خوب باشه. "


مایکل با تردید جواب داد: "خیلی ممنونم. صدات برام آشناست ولی دقیق به خاطر نمیارم."



"من جونگوک ام. تو دانشگاه شماره ی همدیگه رو گرفتیم." نگاه تیزبین ایان رو از آینه نادیده گرفت و ادامه داد: "ببخشید که نتونستم زودتر بهت زنگ بزنم. درگیر کارای انتقال دانشگاهم بودم."

OBSESSED "VKOOK" (completed) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin