"من هیچی از حرفاتون نمیفهمم."
تهیونگ تکرار کرد: "میفهمی. کاملا منظورمو میفهمی و حتی اگه قبولش نکنی کاری میکنم به کارایی که نکردی هم اعتراف کنی."
"اینطور نیست. چنین اتهام بزرگی باید با مدرک باشه نه اینکه همینجوری بیاید و ازم بازجویی کنید."
"چند وقت از اون اتفاق گذشته؟"
رایان با تردید گفت: "کدوم اتفاق؟"
"کاملا میدونی کدوم اتفاق. یک ماه ازش گذشته و تو فکر کردی تو این یک ماه بیخیال قضیه شدم یا فراموشش کردم؟ هر سوراخی که فکرشو بکنی گشتم و اگه راستشو بخوای اول میخواستم یقهی پسر عموی ابلهم رو بگیرم. اما هرجا میرفتم به تو میرسیدم و خوب میدونم داری چه غلطی میکنی."
فضای ساختمان متروکهای که داخلش قرار داشتن از کوهستان هم سردتر بود و باد از شکاف دیوارها به داخل میوزید. تنها وسیلهای که اونجا قرار داشت چندتا صندلی و یک مبل خاک گرفته بود که از شدت کهنگی رنگ اصلیش مشخص نبود. هر سه تاشون داخل ساختمان حضور داشتن و دو نفرشون روی صندلی مقابل هم نشسته بودن درحینی چشماشون از زمستان بیرون هم سرمای بیشتری متساعد میکرد.
یونگی تمام مدت آمادهی شلیک بود و انگشتش روی ماشه قرار داشت ولی باید ابتدا تهیونگ بهش دستور شلیک میداد.
اما تهیونگ دلش میخواست از شیوهی خودش استفاده کنه و چاقوشو حین حرف زدن توی دستش تکان میداد: "نباید وقتمو تلف کنی. هممون میدونیم این وسط کی مقصر اصلیه."
"من قرار نیست به کاری که نکردم اعتراف کنم."
تهیونگ نگاهی به یونگی انداخت و یونگی به سرعت لوله اسلحه رو روی شقیقهی مرد جوان گذاشت. رایان به محض اینکه عکسا رو دیده بود هیچ تغییری توی چهرهاش ایجاد نمیشد و کاملا بیتفاوت به نظر میرسید.
"تو میدونی اگه حرف نزنی قراره چه بلایی سرت بیاد درسته؟ شاید دیگه هیچوقت پدر عزیزتو نبینی این متقاعدت نمیکنه؟"
رایان سر تکون داد: "حتی اگه حرف بزنم بازم قرار نیست سالم بمونم."
تهیونگ پوزخند زد: "خوب منو شناختی. پس الان باید بدونی چی در انتظارته درسته؟"
رایان لولهی اسلحه رو درست روی سرش حس میکرد ولی واکنش خاصی نشون نمیداد. این موضوع باعث میشد تهیونگ بیشتر و بیشتر بهش شک کنه و متوجه بشه این اولینبارش نبود که بازجویی میشد. " فکر میکنم به نفعته کاری باهام نکنی. اینو دارم جدی میگم. "
YOU ARE READING
OBSESSED "VKOOK" (completed)
Fanfictionجونگوکِ دانشجو نمیدونست زندگی ساده و بی دردسرش به وسیلهی رئیس مافیای نیویورک به تاریکترین سمت و سوی ممکن کشیده میشه. از همون شبی که بهترین دوستش جلوی چشماش به قتل میرسه. ژانر: عاشقانه، درام، مافیایی، اسمات کاپل: ویکوک تلگرام نویسنده: taekooki_lvee