13

421 47 3
                                    



"این زخما قراره تا ابد بمونن". صدای نا آشنایی به گوش جونگوک رسید و بین خواب و بیداری اخم کرد. بدنش سست و منگ بود جوری که انگار برای تکان خوردن هیچ انرژی و توانی نداشت. با این حال می تونست صدای جیمین رو در کنارش بشنوه که درحال صحبت بود. "نمیشه کاریش کرد؟ با جراحی یا هر امکانات دیگه ای که در اختیار دارید؟ این زخما نباید رو پوستش بمونن".



صدای نا آشنا دوباره پاسخ داد: "از این بابت واقعا متاسفم آقا. تا الان هیچ درمان قطعی و قابل اعتمادی برای چنین زخمای عمیقی به وجود نیومده. میدونم ممکنه کنار اومدن باهاشون سخت باشه ولی باید بعد از بیدار شدنش با روانپزشک مشورت کنید تا مشکلش از اینی که هست بدتر نشه."



"متوجه منظورتون نمیشم. فکر میکنید نتونه با جای این زخما کنار بیاد؟"



"من کاملا مطمئنم با توجه به اتفاقات ناگواری که برای مریض افتاده، طی روزهای آینده دچار افسردگی موقت بشه و اگه به فکر درمانش نباشید این افسردگی حتی عمیق تر هم میشه. بلاهایی که سرش اومده از لحاظ روانی جبران ناپذیرن و باید خودتون رو برای شرایطش آماده کنید."



جیمین آهی کشید و گفت: "خیلی ممنونم بابت راهنمایی. توصیه هاتون رو یادم میمونه."



"روزتون بخیر."



"روز بخیر آقای دکتر."



صدای قدم های دکتر و بعد باز و بسته شدن در، توی اتاق پیچید. جونگوک حالا دیگه کاملا هوشیار شده بود و نمیدونست باید چشماشو باز میکرد یا نه اما بیشتر از اون وانمود با خوابیدن نکرد. پلک هاشو از هم فاصله داد و با دیدن فضای روشن و سفید اطرافش متوجه شد که توی بیمارستان بود.


جیمین دستش رو اژ روی تخت برداشت و توی دستش گرفت. "حالت خوبه؟ حدس میزدیم امروز به هوش بیای."



احساس خلأ عمیقی تمام وجودش رو در بر گرفته بود و در اون لحظه نمیتونست نگرانی و تردیدی که توی نگاه جیمین دیده میشد رو درک کنه. "خوبم."



جیمین کمی فکر کرد و لبخندی بهش زد: "احساس درد نمیکنی؟ سه روزه بیمارستانی و زخمات کمی بهتر شدن ولی نیاز به استراحت داری."



جونگوک دستش رو از دست جیمین بیرون کشید تا بهش نگاه کنه. لباس گشاد بیمارستان رو بالا کشید و به زخم هایی که روی دستاش دیده میشدند خیره شد. زخم هاش بخیه زده شده بودند و به نظر می اومد باید تا آخر عمر باهاشون کنار می اومد. روی قسمت های داخلی ساعد دستاش دو عدد نوشته رو با چاقو برای همیشه براش حک کرده بودند. روی دست راستش کلمه‌ی "die" و روی دست چپش کلمه‌ی "slut" به وضوح قابل تشخیص بود.

OBSESSED "VKOOK" (completed) حيث تعيش القصص. اكتشف الآن