***
اون شب با یک پرواز چند ساعته به نیویورک برگشتن. زمانیکه به مقصد رسیدن ساعت 2 نصف شب بود و هردوشون به شدت خسته و خواب آلود بودن. ماشین سیاه رنگی توی فرودگاه منتظرشون بود و بالاخره ساعت دو و نیم به عمارت رسیدن. جونگکوک به قدری احساس خستگی میکرد که حتی توانایی بلند کردن چمدانش رو نداره ولی نمیخواست کسی اینکارو براش بکنه.
میتونست از نگهبان درخواست کنه که چمدان رو به اتاقش ببره ولی به هرحال وظیفهی خودش بود که کاراشو انجام بده. بنابراین خسته، کوفته و خوابآلود چمدانشو با زحمت از پلههای منتهی به طبقهی دوم بالا برد و برای رسیدن به اتاقش بیتاب بود.
برگشتن به نیویورک حس و حال عجیبی براش داشت. انگار سالها از آخرین باری که توی راهروهای اون عمارت قدم برداشته بود میگذشت درحالیکه فقط و فقط یک ماه از اونجا دور موند. جونگکوک نمیخواست اتفاقایی که در طول اون یک ماه رخ داده بودن رو مرور کنه چون یادآوریشون به هیچ عنوان خوش آیند نبود.
ایان به نیویورک برنگشت. به دستور تهیونگ همونجا توی لسآنجلس موند و یک هفتهی دیگه بهشون ملحق میشد اما نه به تنهایی. با وجود اینکه هشتاد درصد احتمال داشت تنهایی برگرده، جونگکوک از ته دلش امیدوار بود اون مرد هنگام برگشتن تنها نباشه. پسر دلش نمیخواست ایان بدون بچه برگرده ولی اون شب برای نیویورک پرواز داشتن و تهیونگ هیچجوره راضی نشد که یک هفتهی دیگه اونجا بمونن.
تهیونگ گفته بود موندنشون کاملا بیفایده و وقت تلف کردنه. درخواست گرفتن سرپرستی رو انجام داده بود و باید یک هفته برای جواب گرفتن صبر میکردن. باید با خانوادهی پدریش تماس میگرفتن و در صورتی که جوابی نمیدادن، اون وقت با سپردنش به یک خانوادهی دیگه موافقت میکردن.
جدا از این موضوع، بچه کمی زودتر از زمان موعود به دنیا اومده بود و باید هشت روز بیمارستان میموند. به گفتهی خود تهیونگ هرگز دلش نمیخواست بخاطر چنین مسئلهی ناچیزی کار و زندگیش رو یک هفتهی دیگه عقب بندازه.
جونگکوک برخلاف تهیونگ منتظر موندن برای دریافت یک جواب رو کاملا مهم میدونست اونم دربارهی چنین موضوع مهمی. مدت زیادی با تهیونگ بحث کرد و حتی میخواست به التماس کردن بیافته که بتونن با بچه برگردن ولی تهیونگ جوری وانمود کرد که انگار پسر توی اتاق حضور نداشت و چیزی نمیشنید. جونگکوک متوجه شد که مجبوره کوتاه بیاد و فقط به شانسش بسنده کنه و همهچیز رو در لسآنجلس رها کنه.
ایان هشت روز دیگه امکان داشت با بچه به نیویورک برگرده اونم فقط در صورتی که خانوادهی پدریش میلی برای گرفتنش نشان نمیدادن. با توجه به اینکه تهیونگ مرد سرشناسی بود، در صدر لیست درخواست کنندهها برای به سرپرستی گرفتنش قرار گرفت و از اون لحاظ پوینت مثبت بسیار بزرگی برای جونگکوک محسوب میشد.
YOU ARE READING
OBSESSED "VKOOK" (completed)
Fanfictionجونگوکِ دانشجو نمیدونست زندگی ساده و بی دردسرش به وسیلهی رئیس مافیای نیویورک به تاریکترین سمت و سوی ممکن کشیده میشه. از همون شبی که بهترین دوستش جلوی چشماش به قتل میرسه. ژانر: عاشقانه، درام، مافیایی، اسمات کاپل: ویکوک تلگرام نویسنده: taekooki_lvee