وانگجی اروم پشت میزش نشست...
نیازی به عجله کردن نبود...
تمام شب رو برای انجام کارش وقت داشت...
اروم لیوانش رو برداشت و کمی از مایع قرمز رنگ داخلش نوشید...
میخواست لیوان رو زمین بذاره که دردی که توی سینه ش احساس کرد باعث شد لیوان از دستش بیفته و تمام اون مایع قرمز رنگ زمین رو پر کنه...
دستش رو روی قفسه ی سینه ش گذاشت و فشار داد...
خیلی وقت بود که همچین دردی رو احساس نکرده بود...
یه دفعه متوجه علت درد شد...
یه دفعه به یاد اورد...
یعنی واقعا خودش بود؟!
اروم به طرف پنجره رفت
پبنجره رو باز کرد و چشم هاش رو بست...
حرف های اون زن...
توی ذهنش تکرار میشدند...
فلش بک ۷۱۳ سال قبل
زن اروم لیوانش رو روی میز گذاشت و بهش نگاه کرد و پوزخندی زد
-چی تو رو به اینجا کشیده خون اشام جوان؟
از شنیدن لفظ خون اشام کمی به خودش لرزید و گفت
-کسی که...تبدیلم کرد... بهم گفت...که تو میتونی کمکم کنی...
اون زن خندید
-شاید... چی میخوای بدونی؟
نفس عمیقی کشید وسرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت...
زن اهی کشید و گفت
-تا زمانی که حرف نزنی... نمیتونم کمکی بهت کنم ...
سرش رو بلند کرد و گفت
-من... درباره تناسخ توی کتابها خوندم... اما... اینها همش نظریه س درسته؟
زن نگاهش کرد و گفت
-برای انسان ها بله... اونها ... اونقدر زنده نمیمونن که تناسخ اطرافیانشون زو به چشم ببینن...پس برای اونها... همش درحد نظریه س... مثل وجود خون اشام ها!
اوه ارومی گفت و دوباره سرش رو پایین انداخت...
زن نگاهش کرد و گفت
-چرا نمیری سر اصل مطلب... تو نیومدی اینجا که درباره نظریه تناسخ و اینکه واقعیه یا نه بپرسی...
همین الانش هم میدونی که هست... اومدی تا بپرسی چطور میتونی تناسخ اون شخص رو پیدا کنی ... درسته؟
کمی جا خورد اما خب...
تبدیل کننده ش هم گفته بود که اون یه شمن (پیشگو) عه و میتونه هر چیزی رو قبل از اینکه به زبون بیاری بگه و حدس بزنه...
پس فقط اروم سرش رو به معنی اره تکون داد
شمن نفس عمیقی کشید و گفت
-طبیعیه که همچین سوالی داشته باشی... هر روز صد ها انسان میمیرن و صدها متولد میشن... خب از کجا میشه تناسخ اون شخص خاص رو پیدا کرد؟ خب... باید بهت بگم نمیشه فهمید...
ترسیده سرش رو بلند کرد و به شمن نگاه کرد ...
زن ادامه داد
-یا باید خیلی خوش شانس باشی... یا باید از تلسم استفاده کنی...
YOU ARE READING
promise
Fanfictionمتاسفم... که اینطوری زندگیتو ازت گرفتم... اما منتظر میمونم... تا دوباره متولد بشی... و اونوقت... دیگه نمیذارم اتفاقی برات بیفته! قول میدم!
