promise

e28

لبخند کمرنگش با یاد اوری حرف عموش محو شد...
"وانگجی... باید یه نفر رو بکشی"

نفسش رو فوت کرد و به مکالمه ش با عموش فکر کرد...

فلش بک
وانگجی اروم جلوی عموش نشست
-با من کاری داشتید عمو؟

چیرن اهی ‌کشید و به وانگجی نگاه کرد و گفت
-اره...در اصل... به کمکت نیاز دارم...

وانگجی جا خورد
عموش...
به کمکش نیاز داشت؟!

داشت خواب میدید...
مگه نه؟

چیرن وقتی نگاه گیج وانگجی رو دید اهی کشید و گفت
-خب...بهتره که یه راست بریم سر اصل مطلب...

وانگجی هوم ارومی گفت و به عموش زل زد...
چیرن نفس عمیقی کشید و گفت
-تو... ارباب زاده ی اول خاندان نیه رو میشناسی؟

وانگجی کمی فکر کرد و بعد گفت
-بله عمو... چند باری دیدمشون‌...

چیرن سری تکون داد و گفت
- رهبر خاندان نیه قصد داره که به وسیله پسرش خاندان ما رو نابود کنه...

وانگجی گیج به عموش نگاه کرد
-منظورتون چیه؟

چیرن توضیح داد
-من جاسوسی بین خدمتکار های خاندان نیه دارم... و اینطوری متوجه شدم که رهبر خاندان نیه قصد داره که خاندان ما رو که از خیلی جهات رقیبش حساب میشه رو از راه به در کنه...

فکر میکردم تا زمانی که من رهبر خاندان هستم حداقل کاری نکنه... ولی خب‌.. به نظر ارباب زاده خاندان نیه همین الانش هم دست به کار شده...

وانگجی اروم پرسید
-منظورتون...چیه؟

چیرن نفسش رو فوت کرد
-وانگجی... تو دیگه بچه نیستی... فکر میکردم خودت فهمیده باشی...

وانگجی چیزی نگفت...
عموش ادامه داد
- وقتی که شیچن برگشت متوجه شدم... که ارباب زاده خاندان نیه قطعا یه جورایی اذیتش کرده‌.. پس این به این معنیه که رهبر خاندان نیه همین الانش هم این رفتارش رو شروع کرده...

وانگجی لب هاش رو به هم فشار داد و حرفی نزد...

چیرن مکثی کرد و بعد یک دفعه گفت
-برای همین...میخوام تو رو با برادرت به مدرسه بفرستم... تا اونجا... علاوه بر اینکه درس میخونی... مراقب نیه مینگجو و برادرت هم باشی...

وانگجی سریع جواب داد
-حتما... قول میدم که...

چیرن نذاشت حرف وانگجی تموم شه گفت
-و وقتش که رسید... نیه مینگجو رو بکشی!

وانگجی جا خورد...
-ب...بکشمش؟! ولی...

چیرن نذاشت وانگجی حرف بزنه گفت
-اون قصد داره برادرت رو بکشه... مطمعن بودم نمیخوای کنار بمونی و بهش این اجازه رو بدی‌...

وانگجی کمی فکر کرد...
اون نیه مینگجو...
اون برادرش رو اذیت کرده بود...
و حالا قصد کشتنش رو داشت؟