e55

292 107 64
                                    

تاعو اروم و با کمک ییفان از پله ها پایین اومد و به طرف تلویزیون رفت تا ادامه برنامه هاش رو ببینه...

ووشیان اروم از جاش بلند شد و به طرف تاعو رفت...
دوست داشت باهاش حرف بزنه اما وسط راه پشیمون شد...

الان حرف مشترکی نداشتند...

بهتر بود زودتر انجامش بده...
درسته...

هرچه زودتر تمومش میکرد زودتر میتونست با پسر هاش ارتباط بگیره...

پس نفس عمیقی کشید و به طرف اتاق وانگجی راه افتاد...
وقتی بالای پله ها رسید برگشت و به جایی که تاعو نشسته بود نگاه کرد ...

و حالا...
شیچن رو هم کنارش دید...

لبخند کوچیکی زد...
وقتی که برمیگشت...دیگه میتونست دنیای پسر هاش رو کامل درک کنه...

پس مصمم تر به طرف اتاق وانگجی رفت و در زد
وانگجی بعد از چند ثانیه در رو باز کرد و با دیدن ووشیان اروم کنار رفت تا ووشیان وارد بشه...

ووشیان وسط اتاق وایساد و گفت
-من...از کجا میتونم....مطمعن باشم که تبدیل نمیشم؟

وانگجی اهی کشید و از اتاق بیرون رفت
ووشیان گیج رفتنش رو تماشا کرد...
یعنی این سوالش باعث شده بود بهش بر بخوره ؟

یعنی الان ...یاداوری بی یاداوری؟

سری تکون داد...
باشه...
عب نداره...

به هرحال...
شاید اینطوری بهتر باشه...

پس به طرف در راه افتاد تا بیرون بره که هنوز دو قدم هم بر نداشته بود وانگجی برگشت...

با یه قمقمه توی دستش...
وانگجی قمقمه رو به طرف ووشیان گرفت و گفت
-این...دم کرده شاه پسنده... من نمیتونم تو رو تبدیل کنم ...اما بازم اگه شک داری...

ووشیان اروم به قمقمه نگاه کرد و اونو از وانگجی گرفت و سر کشید...

وانگجی تماشاش کرد و بعد گفت
-خیلخوب... حالا... میخوای انجامش بدی؟

ووشیان اروم سرش رو به معنی اره تکون داد و گفت
-من ...انجامش میدم...

وانگجی جلو تر اومد و ووشیان رو به عقب هل داد تا زمانی که اونو به دیوار چسبوند...

برای چند ثانیه ای توی چشم های هم زل زدند و بعد...
وانگجی اروم سرش رو توی گردن ووشیان برد و خیلی اروم گازش گرفت
فقط یکم..

در حد دیدن خاطراتش...
بعد از چند دقیقه... به سختی اما موفق شد و از ووشیان فاصله گرفت...

با دستش دور دهنش رو پاک کرد...

ووشیان به چشم های سرخ شده ی وانگجی نگاه کرد و بعد بی هیچ حرفی لباس هاش رو در اورد...
دیگه وقتش بود...

توی اتاق وانگجی هیچ تختی نبود پس...
اروم روی زمین دراز کشید و...

#

promiseWhere stories live. Discover now