e46

321 95 68
                                    

تو همین فکر ها بود که تاعو بیدار شد و اروم صداش زد
-یی؟

ییفان سریع کنار دستش نشست
-بله سرورم؟

تاعو اروم گفت
-میشه یکم بهم اب بدی؟خیلی تشنمه...

ییفان سریع بلند شد و خیلی زود با لیوان اب برگشت و کنار تاعو نشست...
تاعو لیوان رو ازش گرفت و وقتی که تموم شد پرسید
-یی...من...قراره بمیرم نه؟

ییفان دیگه نتونست تحمل کنه تاعو رو بغل کرد(توی بغلش نشوند ) و سرش رو نوازش کرد و گفت
-نه...این طور نیست...

و سعی کرد که اشک هاش از چشم هاش بیرون نیان...

تاعو اروم سرش رو به سینه ییفان چسبوند و گفت
-بهم دروغ نگو یی... من... خودم میدونم که...

ییفان دیگه نتونست جلوی اشک هاش رو بگیره...
تاعو رو هم محم تر به خودش فشار داد...
بعد هم سرش رو بالا گرفت تا تاعو اشک هاش رو نبینه...

تاعو بعد از چند دقیقه پرسید
-ولی...من چرا اینطوری شدم یی؟

ییفان نمیدونست چطور باید بگه...برای همین ساکت موند و فقط خیلی اروم گفت
-تو خوب میشی تاعو...

تاعو لبخند کوچیکی زد و گفت
-از دیشب ... یه وقتایی حس میکنم که یه چیزی... داخلم تکون میخوره... فک کنم دیگه دارم دیوونه هم میشم...

ییفان اروم سر تاعو رو نوازش کرد و گفت
-نه... به خاطر اینه که تو ... الان یه بچه رو... یعنی نمیشه که گفت بچه... یه موجودی رو ...توی شکمت داری...

تاعو گیج سرش رو بلند کرد
-چی؟

ییفان نگاهش رو دزدید و گفت
-معذرت میخوام ...معذرت میخوام...سرورم...

تاعو اروم دستش رو دراز کرد و روی گونه ییفان گذاشت و گفت
-دلیل مریضیم اینه؟

ییفان اروم سرش رو به معنی اره تکون داد و چشم هاش رو بست...

تاعو اروم دستش رو پایین اورد و برای چند ثانیه ای شوکه دستش رو روی شکمش گذاشت و بعد گفت
-یی؟

ییفان نگاهش کرد
-بله؟
تاعو اروم پرسید
-من دخترم؟

ییفان چیزی نگفت و تاعو ادامه داد
-فک میکردم دخترا از اینا ندارن...

ییفان لبخند کوچیکی زد و سر تاعو رو نوازش کرد
-تو دختر نیستی ...

تاعو نگاهش کرد و گفت
-پس چطوری بچه دار شدم؟
ییفان اروم تاعو رو به خودش چسبوند و گفت
-اینا همه ش تقصیر منه... من معذرت میخوام...

تاعو اروم سرش رو دوباره روی سینه ییفان گذاشت و گفت
-خوشحالم...فکر میکردم وقتی بمیرم...تنها میمونی...

ییفان به تاعو نگاه کرد...
واقعا داشت اینو میگفت؟
ازش عصبانی نبود؟

اروم تاعو رو از خودش فاصله داد و گفت
-چرا اینطوری میکنی؟ چرا ازم عصبانی نیستی؟ همه ی اینا تقصیر منه... اگه کنترلمو از دست نداده بودم و باهات رابطه نداشتم... اگه هیچ وقت برنمیگشتم الان اینطوری نبودی! پس چرا منو نمیزنی؟ چرا ازم فاصله نمیگیری؟ چرا اینطوری حرف میزنی که انگار نه انگار من... مقصرم...

promiseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora