e39

342 103 24
                                    

وانگجی قبل از ووشیان به خونه ش رسید..

تقریبا سه دقیقه بعد بود که ووشیان درحالی که دست شیچن رو گرفته بود به خونه رسید...

با دیدن وانگجی اخمی کرد و رو به شیچن گفت
-عزیزم... برو توی رخت خوابت بخواب من و معلم لان باید حرف بزنیم...

شیچن هنوز هم گیج بود پس بدون اینکه مخالفتی کنه داخل خونه شد...

ووشیان با اخم به وانگجی نگاه کرد و گفت
-برای چی اینجا اومدی؟!
وانگجی گفت
-وی ینگ تو....

ووشیان چشم چرخوند و گفت
-اسم من ووشیانه!نه وی ینگ!

وانگجی اروم گفت
-متاسفم... ووشیان... خب... میشه بهم بگی دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ چرا اینطوری... برادر هنوز باید تحت نظر باشه... چرا یهو؟

ووشیان پوزخندی زد و گفت
-تو به من گفتی که عیبی نداره توی خونه بگردم...فقط تو اتاق ییفان که درش قفله نرم!

وانگجی اروم سرش رو به معنی اره تکون داد و گفت
-هوا چنگ گفت که اونجا بودی...اخه برای چی‌... میدونم کنجکاوی..همیشه بودی... ولی‌..

ووشیان اخم غلیظ تری کرد
-چیه؟ تو هم میخوای دعوام کنی؟! پدرت به اندازه کافی سرم هوار کشید!

وانگجی گیج نگاهش کرد و گفت
-من تاحالا ندیدم که ییفان داد بزنه...چه برسه به هوار... ووشیان...دقیقا چی کار کردی؟

ووشیان نفسش رو فوت کرد و گفت
-هیچی...فقط رفتم تو اتاقی که درش نیمه باز بود و پر از عروسک بود و خواستم به یکیشون دست بزنم...

وانگجی اب دهنش رو قورت داد و گفت
-وی ین... ووشیان.. به عروسک دست زدی...یا به اون کسی که روی تخت خوابیده؟

ووشیان چشم غره ای به وانگجی رفت
-دست نزدم... میخواستم یکم...فقط چند لحظه اون عروسک مومی خوابیده روی تخت رو لمس کنم ولی ییفان یه دفعه ظاهر شد و سرم هوار کشید...

وانگجی نفس راحتی کشید
-خیالم راحت شد...
این حرف وانگجی بدجور ووشیان رو عصبانی کرد
-خیالت راحت شد؟! داری جدی میگی؟! تو...

وانگجی اروم گفت
-وی...ووشیان...برات توضیح میدم... قضیه... اونطوری نیست که به نظر میرسه...اگه تو هم حقیقت رو بفهمی...واقعا خوشحال میشی که ییفان فقط به یه داد بسنده کرده...

ووشیان واقعا عصبانی شد...
الان وانگجی به ییفان حق داده؟!

سری تکون داد ...
باشه...
بذار هرکار میخوان بکنن!

پس..برگشت تا بره که وانگجی دستش رو گرفت و گفت
-لطفا... به حرفم گوش کن...اون شخصی که روی اون تخت خوابیده...با ارزش ترین دارایی ییفانه...

ووشیان به وانگجی نگاه کرد و گیج پرسید
-چرا هی میگی شخص؟

وانگجی اهی کشید و گفت
-چون اون یه انسانه...

promiseWhere stories live. Discover now