e18

412 135 56
                                    

چیرن نفس راحتی کشید و دوباره پرسید
-پس.. یعنی هیچ مشکلی نیست؟

پزشک سرش رو به معنی نه تکون داد
-نیازی نیست نگران باشید ... بعضی از نوزاد ها اینطوری اند...

تا چهار یا پنج ماهگی شبها دلدرد میگیرن و طبیعتا نمیخوابند و گریه میکنن... اگه فقط یه سری ماساژ های خاص رو روی شکم و کمرش هرشب انجام بدین و یه جشونده که میگم همیشه یه قاشق قبل از اینکه مادر یا دایه ش بهش شیر بده بهش بدین دیگه شب ها دلدرد نمیشه و اروم میخوابه...

چیرن سری تکون داد و لبخند کوچیکی زد... و به شیچن نگاه کرد و خطاب به پزشک گفت
-ممنونم‌...

پزشک لبخندی زد و گفت
-ارباب جوان...مشخصه که اولین بچه ی شماست...این نگرانی ها طبیعیه... هروقت مشکلی بود ارباب زاده رو پیشم بیارید‌...

چیرن لب هاش رو به هم فشار داد... باید میگفت که این بچه مال من نیست و برادرزادمه ولی خب... نتونست...

فقط سری تکون داد و از توی کیسه ش چند تا سکه حق درمان به پزشک داد و از درمان خانه بیرون اومد...

همونطور که به طرف عمارتش میرفت جلوی شیرینی فروشی ای توقف کرد... فردا روز صد روزگی این بچه بود...

طبیعتا به عنوان اولین ارباب زاده باید یه جشن با شکوه براش تو عمارت اصلی برگذار میشد ولی حالا...
نفس عمیقی کشید...

حالاخودش برای این پسر کوچولو جشن میگرفت...
پس چند مدل شیرینی و گل های کاغذی خرید و به عمارت برگشت...

#

مراسم صد روزگی شیچن خیلی ساده تر ازچیزی که باید برگذار شد اما چیرن واقعا بهتر از این از دستش برنمی اومد...

اروم وقتی شیچن توی گهواره ش خواب بود یه نقاشی از چهره ش کشید و اونو توی جعبه ای گذاشت...

اروم وقتی شیچن توی گهواره ش خواب بود یه نقاشی از چهره ش کشید و اونو توی جعبه ای گذاشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

و وقتی بیدار شد یه جشن کوچیک با حضور خدمتکار ها گرفت..‌

و اخر شب هم شیرینی ها رو بین مردم شهر پخش کرد...

بعد هم وقتی تنها شدند اسم شیچن رو با جوهر مخصوص روی کاغذ گرون قیمتی خطاطی کرد و اینطوری... شیچن یه هویت به عنوان ارباب زاده خاندان لان پیدا کرد...

promiseWhere stories live. Discover now