e11

426 135 41
                                    

وقتی که اون رو میگرفت نا خوداگاه دست ش رو روی ماه گرفتگی کف دست شیچن گذاشت و بدون اینکه بفهمه...

از قدرت خاصش استفاده کرد و زندگی گذشته ی شیچن... مثل یه فیلم ... خیلی سریع از جلوی چشمش گذشت...

ولی...
یه چیزی درست نبود...

اخم کوچیکی کرد و به شیچن که حالا توی بغلش بود و شوکه بهش نگاه میکرد نگاه کرد...

نمیفهمید..

چرا؟

چرا این موضوع رو... هیچ وقت براش تعریف نکرده بود؟

توی زندگی قبلی که اونها به هم خیلی نزدیک بودند...
پس چرا؟

شیچن بعد از چند ثانیه از شوک در اومد و یکی یکی اشک هاش روی گونه ش راه افتادند...

وانگجی خیلی سریع شیچن رو به خودش چسبوند و اروم سرش رو نوازش کرد...

البته...
اون ترسیده بود...
هر انسانی اگه یکهو زیر پاش خالی بشه میترسه...

الان اون ماجرا که مال زندگی قبلی شیچن ... مال ۷۲۰ سال پیش بود اهمیتی نداشت!

الان فقط این مهم بود که شیچن بدجور ترسیده و باید ارومش میکرد...

بچه ها هم از درخت پایین اومدند و دور وانگجی که شیچن رو بغل کرده بود جمع شدند و ووشیان هم خودش رو بهشون رسوند و شیچن رو صدا زد...

شیچن به محض اینکه صدای ووشیان رو شنید از وانگجی جدا شد و ووشیان رو بغل کرد...

بعد از چند ثانیه... ووشیان اروم گفت
-ما... دیگه باید بریم بچه ها...شماها... بازیتونو بکنید!
و بعد همونطور که شیچن توی بغلش بود بلند شد و به طرف خونه ش راه افتاد...

وانگجی بلند شد و به طرف ووشیان رفت و گفت
-صبر کن...

ووشیان به طرفش برگشت و وانگجی ادامه داد
-اون...ترسیده... بهتر نیست که الان... بهش یه چیزی بدیم که بخوره؟ مثلا...یه چیز شور...

ووشیان سریع گفت
-ممنون بابت راهنماییت... حتما وقتی رسیدیم خونه بهش نمک میدم...

و بعد با عجله از وانگجی فاصله گرفت و رفت...
وانگجی گیج به رفتن ووشیان نگاه کرد...

برای چی انقدر عجله داشت؟
تو همین فکر ها بود که سیژوری به طرفش اومد و اروم گفت
-معلم لان... شما خیلی... فوق العاده اید! خیلی... سریع هستید...

وانگجی نگاهش کرد و اروم گفت
-هستم؟

سیژوری هیجان زده گفت
-اره... شما خیلی سریع شیچنو گرفتین...

وانگجی هوم ارومی گفت و بعد به سیزوری لبخند کوچیکی زد و گفت
-ممنونم...چرا... به بازیت نمیرسی؟

و بعد هم به طرف کتابی که ووشیان اونو روی زمین رها کرده بود رفت و برش داشت...

اروم به عنوان کتاب نگاه کرد و کمی تعجب کرد...
اون هم این کتاب رو خونده بود...
جالبه...

promiseWhere stories live. Discover now