e73

263 85 80
                                    

ووشیان اروم دکمه ارسال رو زد...

الان یک روز بود که به کره رسیده بودند...

حق با وانگجی بود...
کار خونه تموم بود اما باید وسیله براش خریداری میشد و فعلا قابل سکونت نبود پس قرار بود یک هفته ای رو توی مسافر خونه بگذرونند...

و به زودی سال تحصیلی جدید شروع میشد پس...

بهتر بود کارای ثبت نام رو انجام بده مگه نه؟

به شیچن که سرش رو روی پاش گذاشته و خوابیده بود نگاه کرد...

اروم سرش رو نوازش کرد
امروز پسرش خیلی خسته شده بود...

و به زودی...
دیگه اینطوری کنارش نیست تا نوازشش کنه...

کاش میتونست اون فرم ثبت نام رو پس بگیره...

الان دیگه دلش نمیخواست پسرش ازش دور بشه..

اما همون لحظه پیامی براش اومد...
مدرسه اونو قبول کرده بود و پس فردا صبح زود شیچن باید توی مدرسه میبود...

با خوندن پیام دیگه نتونست جلوی اشک هاش رو بگیره...

این برای خود شیچن بود ولی...
ولی...

واقعا دردناک بود...

نمیخواست شیچنو بیدار کنه پس دستش رو روی دهنش گذاشت و بی صدا اشک ریخت...

خودش رو با فکر به اینکه خیلی زود این سال های تحصیل تموم میشه و بعدش پسرش تا ابد کنارشه اروم کرد...

وانگجی همون موقع وارد اتاق شد
با دیدن ووشیان گیج و نگران پرسید
-چیشده؟

ووشیان موبایلش رو به وانگجی نشون داد تا اون هم پیام رو ببینه...

وانگجی اروم کنار ووشیان نشست و بغلش کرد...
و اروم دم گوشش زمزمه کرد
-همه چیز درست میشه... خیلی زود...

#

ووشیان اروم پشت سر شیچن از پله ها پایین اومد...
سرویس مخصوص مدرسه منتظر بود...

وقتی پایین رسیدند...ووشیان ساک شیچن رو دستش داد...

شیچن هیجان زده بود برای همین زیاد متوجه ناراحتی ووشیان نبود...

یه جورایی احساس میکرد هری پاتریه که نامه هاگوارتزش اومده و قراره بره اونجا...

البته خب با توجه به اون عکس ها...
یه جورایی این مدرسه دست کمی هم از هاگوارتز نداشت!

دیگه...وقت خداحافظی بود...

خیلی زود شیچن با تک تک اعضای خامواده ش خداحافظی کرد و وقتی به چنگ رسید... چنگ از توی جیبش گردنبندی رو در اورد و به شیچن داد
-اینو...پیش خودت نگه دار...
شیچن باشه ارومی گفت و گردنبند رو توی جیبش گذاشت و سوار سرویس مدرسه شد...

promiseWhere stories live. Discover now