e24

389 130 66
                                    

چیرن لبخندی زد و بسته رو از ارباب زاده خاندان نیه گرفت و گفت
-خوشحالم که بلاخره میبینمتون...تعریفتون رو از پدرت زیاد شنیدم ...

مینگجو اروم سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت
چیرن ادامه داد
-از عمارت خاندان نیه تا اینجا سه روز راهه ... باید خسته باشید...به خدمتکار ها سپردم تا اتاقی رو برای اقامتتون حاضر کنند... خدمتکاری که بیرون اتاقه شما رو به اتاقتون راهنمایی کنه...

مینگجو بی حوصله از جاش بلند شد و بعد از تعظیم نصف و نیمه ای بیرون رفت...
به پسر بچه ای که اونو به طرف اتاقش میبرد نگاه کرد و بی حوصله دنبالش رفت...

این عمارت خیلی کسل کننده بود...

اگه پدرش نگفته بود که اگه نره سابرش رو ازش میگیره و از عمارت بیرون میندازدش محال بود که پاش رو اینجا بذاره...

یه شهر کوچیک با دوتا عمارت اربابی...

در اصل عمارت خاندان لان جای دیگه ای بود... ولی بعد از اون اتشسوزی رهبر تازه خاندان لان تصمیم گرفت هزینه اصافی نکنه و اون عمارت رو بازسازی نکنه...

اهی کشید و بدون هیچ حرفی به اون بچه وارد اتاقش شد و بی حوصله کف اتاقش دراز کشید و به سکوت اطرافش گوش داد
این زیادی ساکت بود...

پس اروم بلند شد و پنجره اتاقش رو باز کرد...

با دیدن فضای سبز رو به روش تصمیم گرفت به اونجا بره...

این سکوت اگه توی این اتاق میموند دیوونه کننده بود اما توی فضای باز و با صدای باد..

خب قابل تحمل تر بود..

پس خیلی اروم با پرسیدن از یه خدمتکار که خیلی هم پر حرف بود به اون فضای سبز رسید...

اون خدمتکار رو مرخص کرد و روی زمین دراز کشید...
بعد از حدود ده دقیقه... حتی این مدل سکوت هم خسته ش کرد...

همونطور که فکرش رو میکرد...
همه چیز تو عمارت لان کسل کننده بود
چشم هاش رو بست...

خب یه چرت کوتاه که مشکلی نداشت...

توی همین فکر بود و چشم هاش درحال گرم شدن بودند که صدای پایی رو شنید...

یه نفر بالای سرش ایستاد...
مینگجو اهمیتی نداد
تا اینکه صاحب صدا گفت
-شما ارباب زاده خاندان نیه هستید؟

مینگجو دلش میخواست حسابی به اون خدمتکار که چرتش رو پاره کرده بود بد و بیراه بگه...

پس چشم هاش رو باز گرد و بالا سرش رو نگاه کرد...
اما چیزی که دید...
نه در اصل شخصی که بالای سرش دید یکم شوکه ش کرد

خب... شاید این عمارت خاندان لان اونقدر ها هم حوصله سر بر نباشه...

 شاید این عمارت خاندان لان اونقدر ها هم حوصله سر بر نباشه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
promiseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora