pt_30

1.1K 186 37
                                    

_ همگی برین سمت سالن شماره ۳. سالن ۳!
نامجون داد زد تا کسایی که آخر صف بودن هم بشنون.

گروه های مختلف از مدرسه های مختلف اونجا بودن و شلوغی و سروصدای زیادی، همه رو عصبی کرده بود.

با راهنمایی نامجون و جسونگ همه‌ی اعضای تیم رفتن به سالن ۳ که خودش سه تا اتاق جداگونه برای تمرین هر گروه داشت.

توی یکی از اتاق ها رفتن و مشغول تمرین دوباره‌ی آهنگشون شدن.

اونا گروه سومی بودن که روی صحنه میرفتن پس باید صداشونو گرم میکردن و آماده میشدن.

وقتی صداشونو گرم میکردن گروه اول روی صحنه رفت.

بعد از گرم کردن صداشون یه دور آهنگ رو تمرینی اجرا کردن که تا تموم شدن اجرای گروه اول و نیمه اجرای گروه دوم طول کشید.

بعد از اون فقط منتظر موندن تا نوبتشون بشه. نامجون و جسونگ داشتن به اعضایی که حسابی استرس گرفته بودن یا نگران بودن کمک میکردن آروم بشن.

_ شت منم دارم استرسی میشم!
جیمین گفت و به دیوار پشت سرش تکیه داد.

بکهیون رفت آرومش کنه.

_ نگران نباش مینی. همه چیز خوب پیش میره. ما میتونیم.
_ درسته اصلاً نیازی به نگرانی نیست. فقط برین رو اون صحنه و کاریو بکنین که تو این مدت همیشه انجام میدادین. خوندن اون آهنگ به بهترین شکل ممکن. اگه نشد هم اصلاً مهم نیست. این یه گروهه و وقتی گروهی کار کنی جای جبران هست. چون بقیه‌ی اعضا رو داری که کمکت کنن.
سوکجین گفت و باعث شد هر سه نفر در سکوت بهش نگاه کنن.

_ اوه لعنتی! اون دوباره مثل هیونگا شد! احساساتی شدم!
جیمین گفت و ادای گریه کردن درآورد.

جونگکوک بدون گفتن حرفی بهش اضافه شد.

_ وات د فاک! منظورت چیه که مثل "هیونگا" ؟؟ من واقعاً هیونگتونم! چرا نمی‌خواین بفهمین؟؟
سوکجین کفری گفت ولی کسی توجه نکرد.

_ جین نمی‌خواد بارِ گروه رو مثل یه هیونگ خوب به دوش بکشی. لازم نیست ادای هیونگا رو دربیاری ما خوبیم~
بکهیون گفت وقتی داشت با ملایمت به شونه سوکجین ضربه میزد.

_ من ادا در نمیارم! منِ لعنتی هیونگتونم! سال اولیای پررو! اصلاً برین رو صحنه گند بزنین به من چه! بچه تخسای احمق...
سوکجین اینو گفت و از اون پسرا رو برگردوند.

نامجون که از طرف دیگه‌ی اتاق داشت اون اکیپ رو نگاه میکرد، متوجه رفتار های سوکجین شد.

خندید و چال گونه هاش پدیدار شدن.

_ اون کیوته.

همون لحظه سوکجین سرشو چرخوند و با نامجون چشم تو چشم شد.

هردوشون سریع نگاهشونو از هم گرفتن.

وات د فاک! اون داشت به من لبخند میزد؟ چال هاشم پیدا اومده بودن... یه جورایی کیوت بود... نه وایسا ببینم! اون دراز زشت رو اعصاب! اصلاً هم کیوت نیست!

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now