pt_3

3.2K 475 38
                                    

به محض اینکه پاشو تو کلاس گذاشت با همهمه‌ی بچه ها رو به رو شد. البته مدرسه قبلیشم به همین اندازه شلوغ بود پس حداقل با این قضیه مشکلی نداشت.

راهشو از بین بچه ها باز کرد و رفت تا جایی واسه نشستن پیدا کنه.

بعضی ها گروهی دور هم نشسته بودن و داشتن حرف میزدن. جوری که انگار از دوره قبل همدیگه رو میشناختن.

و بقیه بچه هایی که اونجا دوست و آشنایی نداشتن، یا سرشون تو کتاب بود -که جونگکوک هیچ ایده‌ای نداشت که چطور تو این شلوغی میشه چیزی خوند!-
یا سرشون روی نیمکت هاشون بود و داشتن استراحت میکردن.

عده کمی هم داشتن سعی میکردن با یه نفر دوست بشن.

جونگکوک بلاخره تو ردیف سوم یه صندلی خالی پیدا کرد. کیفشو پشت صندلی آویزون کرد و نشست پشت نیمکتش.

نقشه مدرسه رو روی میزش گذاشت تا نگاهی بهش بندازه و بتونه یادش بگیره.

چون در غیر این صورت مطمئنا توی اون جهنم بزرگ و بی پایان گم میشد!

امیدوار بود که بتونه دوستی پیدا کنه و این وضعی که توش گرفتار شده بود رو کمی بهتر کنه.

از اونجایی که به همین زودی با یه نفر آشنا شده بود، حس میکرد ایندفعه و اینجا زندگی شانس یه کوچولو بهش روی خوش نشون داده!

امیدوار بود بتونه با اون دختر دوست بشه و تو دوران پر فراز و نشیب دبیرستان تنها نمونه.

∆ دوست؟!
_ آره دوست! فک نکن چون اولین باره تو مدرسه مختلطم قراره دست و پامو گم کنم و گندی بالا بیارم!

∆ اوکی عصبی نشو. تو میتونی با دخترا دوست بشی و احمق بازی هم در نیاری، خوب شد؟
_ بهتر شد! از اونجایی که الان خیلی تنها و بدبختم خودم باید هوای خودمو داشته باشم.

∆ سخت نگیر. این قضیه نقل مکان برای تو یه شروع دوبارست و ترسناکه. ولی از پسش بر میای!
_ امیدوارم...
اونقدر ذهنش درگیر بود که متوجه نشد کسی بهش نزدیک شده و کنارش ایستاده.

_ آهایییی! سلاممم! اینجایی؟
جونگکوک صدای یه نفرو شنید و بعد دستای اون شخص رو دید که جلوی صورتش تکون میخوردن.

_ ها؟ چی؟
جونگکوک که هول شده بود پرسید و چرخید به سمت صاحب اون دست ها و صدا.

_ آروم باش من فقط اومدم که باهات دوست بشم. ببینم حالت خوبه؟ با کسی حرف میزدی؟
پسر قد کوتاه رو به روش با لبخند قشنگش پرسید.

_ نـ-نه... نه کسی نبود.
_که اینطور. خب اسم من جیمینه! اسم تو چیه؟
اون پسر یا همون جیمین، دوباره لبخند زد که باعث شد جونگکوک باهاش احساس راحتی کنه.

البته فقط یه کمی!

_ مـ-من... جونگکوکم.
_ خب از آشنایی باهات خوشحالم جونگکوک امیدوارم بتونیم دوستای خوبی بشیم! خب میرم به بقیه هم سلام کنم و باهاشون آشنا بشم. بعدا میبینمت.
جیمین برای جونگکوک دست تکون داد و با لبخند به طرف یکی دیگه از بچه ها رفت.

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now