pt_63

800 148 13
                                    

_ تهیونگ... هی ولم کن... تهیونگ!
جونگکوک گفت و سعی کرد خودشو از دست تهیونگ آزاد کنه.

ولی تهیونگ سریع هر دوشونو به تخت رسوند و جونگکوک رو روش انداخت.

قبل از اینکه جونگکوک بلند شه یا مقابله کنه روش نشست و دستاشو گرفت.

_ جونگکوکی تو که اونموقع خوشت اومد چرا حالا مقاومت می‌کنی بیبی؟
تهیونگ با لحن لوسی گفت و آروم سرشو به گردن جونگکوک مالید.

_ تو... منحرف عوضی... آهه...
با بوسه تهیونگ روی گردنش ناله ریزی کرد.

_ گفتم که باید خجالتتو کنار بذاری. پس من اونقدر از این کارا میکنم تا بهش عادت کنی~
_ اگه بذاری زمان اینو حل می‌کنه!
جونگکوک شاکی گفت و تهیونگ خندید.

_ آیگوو! عصبانیتت خیلی کیوته~
تهیونگ گفت و جونگکوک اخم کرد.

لگد نسبتا محکمی به وسط پای تهیونگ زد و ناک اوتش کرد.

_ فاک... از دست رفت...
_ بهتر!
جونگکوک گفت و پوزخندی زد.

_ همونجا وایسا بچ! اگه دستم بهت برسه...
_ مثلا میخوای چیکار کنی؟ می‌دونی که من ازت قوی ترم!
جونگکوک گفت و سمت کلید در رفت که به جایی رو زمین افتاده بود.

_ خب وقتشه بری.
_ کوکی!
تهیونگ با ناراحتی جونگکوک رو با اون اسم کیوت صدا زد و جونگکوک یکم آروم گرفت.

_ چیه؟
_ از بعد از مدرسه درست ندیدمت... دلم برات تنگ شده بود خب...
تهیونگ با صدای آرومی گفت.

_ پوفف... میدونم... ولی خب این اولین بارم بود و...
_ درک میکنم! میدونم! ببخشید که یه هورنی عوضبم! فقط بذار بغلت کنم...
تهیونگ گفت و نزدیک جونگکوک شد.

جونگکوک کوتاه خندید و قبل از اینکه بتونه جواب بده تو بغل تهیونگ بود.

_ هممم... دلم برات تنگ شده بود... ببخشید اگه با کارای الانم اذیتت کردم... یکم تند رفتم...
تهیونگ گفت ولی جونگکوک جوابی نداد.

نمیتونست بگه بدش اومده یا ناراحته چون همچین چیزی نبود!

از وقتی قضایا اینطوری پیش رفته بودن چند تا مانهوا و داستان گی خونده بود و یه سری فانتزی هایی هم پیدا کرده بود!

جدا پیشرفت های اخیرش تو این زمینه قابل تقدیر بود!

خلاصه که فانتزی هایی بود که جونگکوک میخواست انجامشون بده ولی هنوز نمیتونست عنوانشون کنه.

_ جونگکوکی؟ چیزی نمیگی؟ قهری؟
_ ها؟ نه. تو فکر بودم. نگران نباش من اوکیم.
جونگکوک گفت و دستاشو لای موهای تهیونگ برد.

_ اومم... تو باید باهام بیای حموم...
تهیونگ یهویی گفت.

_ شد وایسا! منظورم از نظر منحرفانش نبود! فقط... دوست دارم موهامو ناز کنی و... خواستم بیای تا... موهامو بشوری... البته اگه مشکلی نداری...
تهیونگ تند تند توضیح داد و جونگکوک خندید.

~Colorful Darkness~Onde histórias criam vida. Descubra agora