pt_2

4.1K 514 15
                                    

بلاخره بعد از مدتی طولانی با گوش دادن به حرف های مدیر و نماینده سال سومی ها و بعد از اون انجام مراسم سنتی و سایر مراسم های اون مدرسه، مراسم معارفه تموم شد.

همه‌ی سال دومی ها و سومی ها به سمت کلاس هاشون رفتن و سال اولی ها موندن تا محل کلاسشون بهشون اعلام بشه.

یکی از معاون های مدرسه براشون قوانین مدرسه رو توضیح داد. بعد از اون راجع به محل کلاس ها و قسمت های مهم مدرسه مثل کتابخونه و آزمایشگاه و... توضیح داد.

کمی هم راجع به ورود بچه ها به دبیرستان و تغییراتی که باهاش مواجه میشن حرف زد. در آخر برای همه بچه ها آرزوی موفقیت کرد و گفت که به همشون یه نقشه از مدرسه داده میشه تا بهتر بتونن اونجا رو بشناسن.

بلاخره سال اولی ها آزاد شدن که برن. همون‌طور که معاونشون گفته بود رفتن جلوی تابلوی اعلانات تا ببینن تو چه کلاسی افتادن.

_ واو چه وضعیه اینجا... نگاه کن چقد آدم اونجا جلوی اون تابلو وایسادن! من نمیتونم وجود این مقدار دانش آموز رو اطرافم تحمل کنم! اینجا خیلی شلوغه لعنتی!
∆ اره آره میدونم! ولی بهتره فقط ساکت شی و به راهت ادامه بدی چون کار دیگه‌ای ازت بر نمیاد...

پسر آهی کشید و برای حرف اینساید سر تکون داد.

رفت سمت شلوغی و سعی کرد از بین ازدحام جمعیت رد بشه ولی انگار فایده ای نداشت. پس شاید باید فقط صبر میکرد تا یکم خلوت بشه.

چند دقیقه بعد اونجا خلوت تر شد و اون تونست با کمی زور زدن بره جلو تا تابلو رو ببینه.
_ کلاس 1/b؟ اوکی بزن بریم.

پسر نقشه به دست به سمت راه پله رفت.
_ چرا باید کلاس ما سال اولی ها طبقه سوم باشه؟
∆ لابد چون شما جوونید و جون دارید از پله ها بالا پایین برید!

_ هوم اره. پس یعنی سال سومی ها خیلی پیرن که طبقه اولن؟
پسر گفت و کوتاه خندید.

_ هی این نقشه کوفتی چی میگه؟ اصلا نمیفهمم! کجا باید برم؟
∆ منم نمی‌دونم...
_ پس وجود لعنتیت به چه دردی میخوره اینساید؟ 

_ با کی داری حرف میزنی؟

پسر با شنیدن صدای یه غریبه یهو از جا پرید.

_ اوه... اوم... س-سلام... من؟! نه نه با هیچکس! من فقط... فقط داشتم سعی میکردم نقشه رو بخونم... آره نقشه!

وقتی بلاخره بعد از تند تند سر هم کردن چرت و پرتاش سرشو بالا آورد، دختر قد کوتاهی رو دید که بهش زل زده. همون لحظه تو مغزش جرقه‌ای خورد: دختر... تو این مدرسه دختر هست... فاک!

∆ اوه ببینین چی شده! رفیق قدیمیمون دختر دیده. می‌دونی دخترا ترسناک نیستن فرزندم. فقط چون مدرسه قبلیت مخصوص پسرا بوده و توش دختر ندیدی، الان عادت نداری.
_ آره باشه هرچی! بازم برای من ارتباط گرفتن سخته...

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now