pt_52

752 125 15
                                    

_ هممم...
جونگکوک داشت با سرخوشی شیرموزشو میخورد و درباره نقشه‌ی خنفش فکر میکرد.

_ نمیخوای یه حرکتی حرفی چیزی بزنی؟
یونگی پرسید و تهیونگ رو از نخ جونگکوک کشید بیرون.

_ ها؟ چی؟ آها! خب... الان یکم موقعیتش نامناسب نیست؟
_ چی؟ چه زری زدی؟ نامناسب؟ این کلمه از دهن تو دراومد؟ چه لفظ قلم!
یونگی مسخرش کرد و تهیونگ شاکی مشت آرومی بهش زد.

_ آه ولی جدا کم کم دارم اون تهیونگ احمق رو میبینم. هر چند قبل از اون اتفاق پیشت نبودم که ببینم. ولی بعضی وقتا که خیلی سرخوش بودی نشونم دادی. و این وجهت خیلی دوست داشتنیه.
_ ها؟ ا-این حرفا چیه؟ چرا اینقدر مهربون شدی؟! این سافت بازی ها بهت نمیاد!
تهیونگ گفت و نگاهشو از یونگی گرفت.

_ اوه؟ قرمز شدی؟
یونگی باهاش شوخی کرد.

_ نه خیرم این به خاطر جونگکوکه!
تهیونگ گفت و بعدش از حرفش پشیمون شد.

سرشو با دستاش پوشوند و یونگی هم از اون طرف شروع کرد به خندیدن.

_ اومد درستش کنه بدترش کرد! وای خدا خیلی احمقی!
یونگی با خنده گفت و موهای تهیونگو به هم ریخت.

_ هیونگ بد! دیگه باهات حرف نمیزنم!
_ حالا لوسم شدی قهرم میکنی؟ واو پیشرفت بزرگیه. جونگکوک تا حالا کجا بوده؟ کاش زودتر اومده بود.
یونگی گفت و بعد هر دو به جونگکوک خیره شدن.

_ واقعا کاش زودتر اومده بود...
تهیونگ گفت و لبخند کوچولو ای زد.


اون سه نفر با هم اومده بودن بیرون یه گشتی بزنن. میخواستن حال و هوای جونگکوک رو عوض کنن.

و یونگی میخواست تهیونگو به جلو هل بده و بفرستتش دنبال جونگکوک. هرچند هنوز ناموفق بود.

_ راستی به نظرت این نقشه به اصطلاح خفن جونگکوک میگیره؟
_ به نظر ایده خوبی میاد. فقط باید امیدوار باشیم قبولش کنن.
یونگی در جواب تهیونگ گفت.

جونگکوک براشون درباره قضیه عموی جیمین و جاسوس و اینا گفته بود و حالا میخواست یه معامله با عموی جیمین انجام بده. در ازای اطلاعاتی که تهیونگ از اون رده بالا بدست میاورد، میخواست که این دو نفر بدون سابقه از گنگ بیرون بیان.

_ خب حالا باید چیکار کنیم؟ باید برگردم خونه ولی نمیتونم! به لباس فرمم و کتابام احتیاج دارم! فاک آخه مگه مرض داری وسط امتحانا دعوا راه میندازی؟! حداقل میذاشتیش واسه...
اون دو نفر داشتن در سکوت به غرغر های جونگکوک گوش میدادن.

_ شیرموزش تموم شد.
_ اوهوم. چیکار کنیم؟
_ یه سوپری این اطراف نیست؟ باید براش یکی دیگه بگیریم وگرنه سر خودش و مارو میخوره...
یونگی گفت و مشغول بررسی اطرافش شد.

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now