_ مامان.
_ بله؟
_ یه پروژه درسی با دو تا از بچه ها دارم... میشه فردا برم خونشون؟_ آره مشکلی نیست.
_ مرسی.
جونگکوک سریع از آشپز خونه بیرون رفت و سمت اتاقش دویید.پرید تو تختش و گوشیشو برداشت تا به جیمین پیام بده.
من: سلامم
من: مامانم اجازه دادچند دقیقه بعد جیمین جواب داد.
جیمین: سلاممم
جیمین: خوبه خوبه
جیمین: حالا میتونیم بعد از اتمام پروژه کلی خوش بگذرونیم... یوهاهاهاهاااجونگکوک خندید.
من: آرهههه:-D
جیمین: (ノ≧∇≦)ノ ミجونگکوک لبخندی زد.
_ جیمین ایموجی های کیوتی داره.
زیرلب گفت و بعد مشغول پاک کردن همهی پیام ها شد.این براش یه عادت همیشگی بود. اون همیشه پیام های ریسکی رو پاک میکرد.
همش به خاطر این بود که مامانش سر هر چیز کوچیکی زیادی حساس بود. جونگکوک همیشه نگران بود که اون گوشیشو چک کنه و با دیدن چیزی که باب میلش نباشه یه دعوای بزرگ و آزاردهنده راه بندازه.
اولین بار دو سال پیش همچین اتفاقی براش افتاد و مامانش خیلی باهاش برخورد کرده بود. فقط به خاطر اینکه به شوخی چند تا فحش کوچیک به یکی از دوستاش داده بود و یه قانون سادهی خونگی رو شکونده بود.
از اونجایی که جونگکوک اصلاً نمیتونست دعوا، داد و بیداد و دلخوری های طولانی رو تحمل کنه، تصمیم گرفت همیشه مراقب باشه و هر چیزی که به نظرش خطرناک میاد رو از روی گوشیش پاک کنه.
به نظرش احمقانه بود. زندگی بقیه دوستا و آشناهاش اینقدر رو اعصاب نبود. فقط والدین خودش در مورد خیلی چیزا زیادی سختگیر بودن...
آهی کشید و گوشیشو گذاشت رو میز کنار تختش.
دراز کشید و به سقف اتاقش نگاه کرد. تو فکر فرو رفت.
هر از گاهی اینطوری میشد. بیکار یه جا مینشست یا دراز میکشید و فقط فکر میکرد. به مشکلاتی که داره، به کارایی که باید بکنه، کارایی که نباید بکنه و...
برنامه ریزی میکرد برای موقعیت های خیالی که به دعوا ختم میشدن برنامه میریخت و سعی میکرد راهی برای دور زدنشون پیدا کنه.
مدام توی ذهنش سناریو میساخت و مانور های مختلفی برای شرایط مختلف تشکیل میداد. همش برای این بود که از دعوا و درگیری، دوری کنه.
میدونست دعوا کردن یه چیز عادیه که گاهی اوقات هم نیازه اتفاق بیوفته. ولی از اونجایی که یه خانوادهی سمی داشت، فرار کردن از موقعیت هایی که به دعوا ختم میشدن براش منطقی تر بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/242553709-288-k212976.jpg)
YOU ARE READING
~Colorful Darkness~
Fanfictionخیلی نرم لباشو که روی لبای جونگکوک قفل شده بودن حرکت داد و بعد به آرومی ازش جدا شد. _ دوست پسرش منم! تهیونگ زمزمه کرد و دستشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد... 🔴در حال ادیت🔴 Genre: romance, school life, slice of life, fun, smut Main couple: VKOOK Sub co...