از اون روز به بعد جونگکوک هر وقت تهیونگ رو میدید هول میشد(نه اینکه قبلش نمیشد:\ ) و سعی میکرد سریع ازش فرار کنه.
ولی از اونجایی که تائهرین هنوز هم بهشون شک داشت و این شک شدید تر شده بود، تهیونگ همش دور و بر جونگکوک میپلکید.
و هر روز که میگذشت جونگکوک بیشتر استرس میگرفت. چون هم آزمون بعدی گنگ داشت نزدیک تر میشد و هم جونگکوک به داغون شدن زندگیش.
ولی کاری نمیکرد. نمیتونست بکنه. شایدم نمیخواست؟ ولی آخه کاری از دستش برنمیومد. منتظر یه معجزه بود.
و بلاخره معجزه اتفاق افتاد!
البته به جیمینی که ته یه راهرو تاریک گیرش انداخته بود و داشت از نگاهش آتیش میبارید نمیشد گفت معجزه...
ولی خب بذارین ببینیم چی قراره پیش بیاد.
_ جیمینی... مشکلی پیش اومده؟
با یه لبخند معصوم گفت و سعی کرد دل جیمین رو به رحم بیاره تا گناهش -که اصلا نمیدونست چی هست!- رو ببخشه.جیمین با قدم های آروم و سنگین بهش نزدیک شد. اونجوری که داشت نگاهش میکرد و دستاشو تو جیبش کرده بود و بهش نزدیک میشد خیلی ترسناک بود. و یه جورایی... سکسی؟!
اوه نه! حالا که چراغ گی بودنش روشن شده بود قرار بود اوضاع خراب بشه...
(کی داره این چرت و پرتا رو میگه؟ سکسی؟ من کی اون کلمه رو گفتم؟ اینساید؟)
∆: اهم، اول از همه که نه من نبودم که اینا رو گفتم. دوما تو اون کلمه رو نگفتی و بهش فکر کردی فقط. و سوما، عام نه هیچی همین دیگه.(جواب سوال اصلیمو ندادی کی داره این چرت و پرتا رو میگه؟!)
∆: از اتاق فرمان اشاره میکنن خفه شو و نگران جیمینی باش که میخواد بکشتت.(ولی...)
-عملیات پاک کردن ذهن-(چی شد؟)
∆: اوه شت جلوتو ببین جیمین قاتل!!(فاک راست میگی اون از کجا اومد؟!!)
جیمین دیگه حالا به جونگکوک رسیده بود. یقه پسرو گرفت و چسبوندش به دیوار.
_ چیم چیم؟ چ-چیزی شده؟
جونگکوک قیافشو مظلوم کرد تا جیمین فکر قاچ کردن و انداختنش جلوی یه گربه رو از ذهنش بیرون کنه.چون قیافش جوری بود که انگار داشت دربارهی اندازهی اون قاچ ها فکر میکرد و اینکه آیا خوردنش برای گربه راحته یا نه.
_ جئون جونگکوک...
(اوه فاک... چرا اون یهو اینقدر خفن و هات شد؟ نه شت! دوباره کی دکمه گی بودنو فشار داده؟ اینساید؟)
∆: این به من مربوط نمیشه. با هورمونات حرف بزن.(وات د فاک! ربطی نداره!)
∆: هوم راست میگی هنوز به اون مرحله نرسیده... ولی به هر حال من چک کردم و این به من مربوط نمیشه شرمنده.
![](https://img.wattpad.com/cover/242553709-288-k212976.jpg)
YOU ARE READING
~Colorful Darkness~
Fanfictionخیلی نرم لباشو که روی لبای جونگکوک قفل شده بودن حرکت داد و بعد به آرومی ازش جدا شد. _ دوست پسرش منم! تهیونگ زمزمه کرد و دستشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد... 🔴در حال ادیت🔴 Genre: romance, school life, slice of life, fun, smut Main couple: VKOOK Sub co...