pt_15

1.5K 260 16
                                    

_ خب معلومه جرعت و حقیقت بازی کنیم!

جونگکوک نگاه نگرانی به بقیه انداخت. از این بازی خوشش نمیومد.

_ نه. الان حال نمیده.
جیمین گفت و بکهیون تایید کرد.

_ آره باید تعداد زیاد باشه تا جالب بشه. تازه این بچه به نظر خیلی ترسو میاد!
_ هوی! به کی میگی ترسو؟؟

_ تو!
_ باشه بیا اینجا تا نشونت بدم کی ترسوعه!

دعوای جونگکوک و بکهیون دوباره شروع شد.

جیمین آه کشید درحالی که سوکجین داشت به دعوای اونا می‌خندید.

_ بچه ها بسه دیگه! قراره خوش بگذرونیم نه اینکه همدیگه رو بکشیم!

جونگکوک و بکهیون با شنیدن حرف جیمین آروم گرفتن.

هر چند بعدش داشتن با چشماشون برای هم خط و نشون میکشیدن.

جونگکوک کسی بود که اول بیخیال شد و نگاهش و گرفت.

رفت کنار جیمین نشست.

_ خب حالا یه ایده درست بدین، چیکار کنیم؟

_ فیلم ببینیم؟
جونگکوک پیشنهاد داد.

_ نظرتون درباره بازی تخته‌ای یا کارتی چیه؟ هر کی باخت باید برای همه بستنی بگیره!
بکهیون گفت و چشماش برق زدن.

_ اوکی! حله!
جیمین گفت و بهش لایک نشون داد.

سوکجین هم تایید کرد.

_ اول یه فیلم ببینیم بعد بریم سراغ بازی.
جیمین گفت و رفت تا لپ تاپشو بیاره.

_ این خیلی کوچیکه. نمیتونیم روی تلویزیون فیلمو نگاه کنیم؟
سوکجین پرسید.

_ آره راست میگی. الان میریزمش رو فلش تا بریم پایین. شما ها برین پایین منم میام.
جیمین به بقیه گفت و بعد رفت یه فلش پیدا کنه.

_ جین تو یکم از بچه ها پذیرایی کن تا من بیام.
_ مگه من زنتم؟!
سوکجین با حرص گفت و جیمین خندید.

_ آخه تو جای چیزای مختلف رو تو خونمون می‌دونی. چون از بچگی همیشه اینجا پلاس بودی!
_ هه! یه جوری نگو انگار تو ۲۴/۷ تو خونه‌ی ما ول نمیگشتی! مطمئنم تعداد ترک های دیوار خونمون رو هم با موقعیت دقیق جغرافیاییشون بلدی!

_ خب حالا! لطفاً برو به این بچه تخس های شکمو یه چیزی بده بخورن.
_ اوکی اوکی رفتم.

بکهیون و جونگکوک زودتر رفته بودن طبقه پایین. بکهیون رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود. جونگکوک هم داشت با کسی حرف میزد.

_ آره... آره مامان... مرسی... عام نمی‌دونم... فک کنم تا حدود ساعت...

جونگکوک نگاهی به بقیه کرد. سوکجین ساعت ده رو زمزمه کرد و بکهیون یازده.

~Colorful Darkness~Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora