_ آره و اینجوری بود که بلاخره دعوا کردنو تموم کردیم و رفتیم تو کارش!
_ هوم. خوبه خوبه.
یونگی سر تکون داد و مشغول خوردن شد._ البته صبح که از خواب بیدار شدم دیدم کل زندگیمو آب برده چون کل شب شیر آب باز بود...
_ اوه شت! اتفاقا میخواستم بپرسم چه بلایی سر شیر آب اومد...
یونگی گفت و سوکجین آه کشید._ آره دیگه... از هوسوک شنیده بودم اون یه خرابکار اعظمه ولی خب امروز با چشمای خودم دیدم و فهمیدم!
سوکجین گفت و بلاخره مشغول خوردن شد._ او تو تا داهن شیها میهنن؟
_ غذای کوفتیتو قورت بده و بعد حرف بزن!
یونگی شاکی گفت.سوکجین غذاشو قورت داد و به پشت سر یونگی اشاره کرد.
_ اونا رو ببین! دارن چیکار میکنن؟ اون قضیه معروف شدن داره الکی الکی جدی میشه...
سوکجین گفت و یونگی برگشت تا نگاشون کنه.تهیونگ و جونگکوک اونجا بودن که داشتن کاپل طور رفتار میکردن و توجه بقیه رو جلب کرده بودن.
_ آره قضیه جدی شده. تازه کجاشو دیدی؟ همین جنابی که جلوت نشسته هم معروف شده!
یونگی گفت و لبخند مفتخری زد.سوکجین سرشو برگردوند و سوالی به یونگی نگاه کرد.
_ رفتم تو انجمن موسیقی. پیانو میزنم.
یونگی گفت و سوکجین سر تکون داد._ واو! خوبه مین یونگی ادامه بده!
سوکجین گفت و همون لحظه نامجون و هوسوک از راه رسیدن._ سلام جینی! خوبی؟ سلام هیونگ.
نامجون سرسری به یونگی سلام کرد و کنار سوکجین نشست.هوسوک ابرویی بالا انداخت و کنار یونگی نشست.
_ اون دو تا بعد از اتفاقات دیشب خیلی بیشتر تو همن...
هوسوک زیرلب گفت و یکم از نودل یونگی که بهش چشمک میزد رو خورد.یونگی در جواب هوسوک سر تکون داد و به اون که مشغول خوردن بود نگاه کرد.
_ آره. ما هم باید بریم تو کارش.هوسوک شوکه شد و غذا توی گلوش پرید. همونطور که شدیدا سرفه میکرد یونگی محکم پشت کمرش میزد تا بهش کمک کنه.
وقتی سرفه های هوسوک خفیف تر شد یونگی بطری آبشو بهش داد.
_ خوبی؟ بیا یکم آب بخور. آیشش منو نگران نکن احمق!
یونگی گفت و اخم کیوتی کرد._ سالمی؟ چیز عجیبی گفتم؟
وقتی بلاخره هوسوک حالش جا اومد یونگی پرسید._ آره! یعنی نه! یعنی... اهه فقط... یکم یهویی بود.
_ اوه. اوکی.
یونگی سر تکون داد و برگشت سر غذاش._ این جو عجیب و غریب چیه؟!
جیمین از راه رسید._ اون طرف اون دو نفر دارن مثل دو تا کفتر عاشق با هم لاس میزنن و این طرف شما دو تا مثل دو تا غریبه که تازه دو روزه با هم آشنا شدن حرف میزنید... قضیه چیه؟
جیمین پرسید و سر میز نشست.
![](https://img.wattpad.com/cover/242553709-288-k212976.jpg)
YOU ARE READING
~Colorful Darkness~
Fanfictionخیلی نرم لباشو که روی لبای جونگکوک قفل شده بودن حرکت داد و بعد به آرومی ازش جدا شد. _ دوست پسرش منم! تهیونگ زمزمه کرد و دستشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد... 🔴در حال ادیت🔴 Genre: romance, school life, slice of life, fun, smut Main couple: VKOOK Sub co...