_ خب...
_ خب؟_ هومم...
_ هوم؟_ اینقدر ادامو درنیار!
_ همچین منظوری نداشتم... ببخشید.
یونگی آروم گفت و سرشو پایین انداخت.تهیونگ که کنارش نشسته بود بهش نگاه کرد و آروم کمرشو نوازش کرد تا بهش دلداری بده.
سوکجین به اون دو نفر نگاه کرد.
_ کاپل کیوتی هستین...
اون دو نفر با شنیدن اون حرف یه ضرب سرشونو بالا آوردن و با تعجب به سوکجین خیره شدن.
_ وات د فاک؟؟ من و این؟! عمراً! اون فقط یه بچهی نقنقوی بی سر و پاست!
_ نه! اشتباه شده! اصلا همچین چیزی بین ما نیست! اون فقط هیونگمه!هر دوشون تند تند توضیح دادن و بعد تهیونگ به خاطر جواب یونگی، با اخم بهش خیره شد.
سوکجین زد زیر خنده و توجه دو نفر دیگه رو جلب کرد.
_ وای قیافه هاتون خیلی خوب بود! باید خودتونو میدیدین!
_ بس کن سوک...سوکجین با شنیدن اون اسم خیلی سریع تغییر مود داد.
یونگی با فهمیدن اینکه چی گفته هول شد.
_ مـ-من... متاسفم! نمیخواستم...
_ ساکت شو! لطفاً... آروم باش.
سوکجین آروم گفت و نفس عمیقی کشید.بیشتر شبیه این بود که جمله دوم رو به خودش گفته بود و نه یونگی!
_ خب میدونی... بعد از اون همه مدت... هنوزم سخته. حرف زدن دربارش سخته. من نمیدونم... یعنی نمیتونم... ببخشمت. نه به همین راحتی. ولی... امیدوارم تو آینده بتونم! به زمان نیاز دارم تا اعتماد از دست رفتم رو برگردونم.
سوکجین بلند شد و یونگی و تهیونگ هم به تبعیت ازش، بلند شدن.
_ متوجهم. آره حق با توعه. من منتظر میمونم. هرچقدر میخوای زمان بذار. من فقط ممنونم... مرسی که...
وقتی سوکجین یهویی بغلش کرد، روش حرف زدن رو کاملاً فراموش کرد.
اصلاً انتظار همچین حرکتی رو از اون پسر نداشت!
_ به خاطر روزای خوبمون... فکر کنم لیاقت یه فرصت دوباره رو داری!
سریع از یونگی جدا شد و بی هیچ حرف دیگهای از اونجا رفت.
_ تبریک هیونگ! عشق حقیقیت...
حرف تهیونگ خیلی سریع با ضربهای که یونگی با آرنج به شکمش زد، قطع شد._ باشه بابا چرا خشن میشی؟
تهیونگ نالهکنان دستی روی شکمش کشید و یونگی نیشخندی زد.
_ خوشحالم. بلاخره... اون داره سعی میکنه منو ببخشه.
_ درسته. نگران نباش هیونگ. شما دوباره دوستای خوبی میشین._ امیدوارم. ولی واسه ما، با کارایی که قراره بکنیم... گنگ و درگیری هاش، این درسته؟
_ نمیدونم هیونگ... من که هیچوقت نفهمیدم چی درسته و چی غلط!
![](https://img.wattpad.com/cover/242553709-288-k212976.jpg)
YOU ARE READING
~Colorful Darkness~
Fanfictionخیلی نرم لباشو که روی لبای جونگکوک قفل شده بودن حرکت داد و بعد به آرومی ازش جدا شد. _ دوست پسرش منم! تهیونگ زمزمه کرد و دستشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد... 🔴در حال ادیت🔴 Genre: romance, school life, slice of life, fun, smut Main couple: VKOOK Sub co...