pt_35

1K 182 39
                                    

(وات د فاک، وات د فاک، وات د فاک؟؟؟؟)

مدام توی ذهنش تکرار میشد.

قلبش تا تو دهنش میزد.

(وایسا من چه مرگمه اتفاق خاصی نیوفتاده... حتی اگه اون دختره ببینه... یا این تهیونگ عوضی دوباره منو ببوسه...)

یه لحظه صدای های کر کننده‌ی تو مخش ساکت شدن.

(وایسا من چرا مشکلی ندارم که اون منو ببوسه؟ اون عوضی بوسه اولمو گرفت! باید ازش متنفر باشم باید الان هلش بدم. اون نمیتونه هر کاری خواست باهام بکنه!)

اخم کرد و چشماشو باز کرد. میخواست حرفی بزنه که تهیونگ پوزخندی زد و با بوسیدنش خفش کرد.

و دوباره صداهای توی سر جونگکوک برگشتن.

(ودف؟ فقط جلوشو بگیره جئون جونگکوک! کار سختی نیست! بعدش بهونه بیار که چون اون دختره اونجاست نمی‌خواستی اینو ببینه و قلبش بشکنه تا به نقشه هم آسیبی نرسه.)

تهیونگ بوسه رو عمیق تر کرد. داشت با زبونش به لبای جونگکوک میزد تا اون دهنش رو باز کنه. ولی جونگکوک بی تجربه که اینو نمیدونست.

(مشکل فاکیت چیه جئون؟! جلوشو بگیر! وایسا نکنه من...)
∆: فکت جدید، جئون جونگکوک گیه!!

تو مغزش پر از صدا بود و صدای اینساید یه لحظه بینشون بلند شد.

همون لحظه جونگکوک تهیونگ رو هل داد و دستشو رو لباش گذاشت.

_ من...
از روی تخت بلند شد.

_ من میرم دستشویی...
جونگکوک گفت و سمت در اتاق رفت.

_ اینجا دستشویی هست. تازه اگه مشکلی داری خودم حلش میکنم نیازی به دستشویی نیست...
تهیونگ با پوزخند گفت و دو نفر دیگه سرخ شدن.

_ چرت و پرت نگو!
جونگکوک گفت و سریع از اتاق بیرون رفت.

تائه‌رین ولی هنوز همونجا ایستاده بود.

_ تو... تو باهاش چیکار کردی؟!
_ خودت که دیدی بوسیدمش.
_ منظورم این نبود...

_ نگران نباش هنوز به مراحل بالاتر نرسیدیم. می‌دونی اون یه خرگوش ترسو و کوچولوعه. نمیتونه مردت باشه چرا فقط بیخیالش نمیشی و...
_ خفه شو!!
دختر داد زد و از اتاق بیرون رفت.

تهیونگ آهی کشید و خودشو رو تختش انداخت.

البته حواسش بود اونجایی نباشه که جونگکوک روش افتاده بود.

به یونگی زنگ زد و گفت آمادن که بیان برای تمرین.

_ خیله خب پس میبینمتون.

_______________________

جونگکوک داشت آروم آروم از پله ها بالا می‌رفت.

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now