pt_74

304 41 6
                                    

سلامم ببینین کی برگشته!
عاقا از وقتی تابستون پارسال شهریور نتا رو قطع کردن من دیگه به فنا رفتم. گوشیم به چوخ بود و فضاش پر بود و نمی‌تونستم هیچی دان کنم و فیلترشکن هم نمی‌تونستم بگیرم چون قرار بود گوشیمو ازم بگیرن و کلا هیچ کاری ازم ساخته نبود💔
ولی من از همون موقع تمام پارتای باقی مونده از این فیکو تموم کردم که اگه یهو نتا سالم شد آپ کنم که درست نشد که نشد...
خلاصه که اینقدر طول کشید تا بازگردم با یه گوشی جدید و کارمو دوباره شروع کنم. با این پارت کلا کلا ۴ پارت تا تموم شدن فیکشنم مونده.
نمی‌دونم هنوز کسی مونده که بخونتش یا نه...
به هر حال اومدم بگم برگشتم، خیلی دلتنگ اینجا بودم و خوشحالم بلاخره اینجام:)

(و اینکه همه نوشته های این پارت ها مربوط به همون یه سال پیشه و هیچ  تغییری تو نوشته ندادم خواستم با همون وایب سیو بشن این پارتا)

____________________

_ واو این رستوران سوپر گرون به نظر میاد!
جونگکوک گفت و به تهیونگ نگاه کرد.

_ اوهوم. ارزش تو خیلی بیشتر از این چیزاست بیبی~
_ حالا داری ادای آدمای احمق عاشق باکلاس پولدار رو درمیاری!
جونگکوک گفت و ریز خندید.

_ چی منظورت چیه که اداشو درمیارم؟ من واقعا پولدارم! و باکلاس و عاشق! و...
_ و احمق مگه نه؟
جونگکوک با لحن شیطونی گفت و تهیونگ اخم کرد.

_ بیا اینجا ببینم بچه پررو!
تهیونگ گفت و افتاد دنبال جونگکوکی که داشت از دستش فرار میکرد.

اونا با دو وارد رستوران شدن و گوشه یه دیوار تهیونگ جونگکوک رو گیر انداخت.

_ این رفتار ها شایسته یه پسر پولدار باکلاس نیست مستر کیم!
جونگکوک گفت در حالی که دستای تهیونگ رو گرفته بود تا نتونه کاری کنه.

_ من بیشتر یه احمق عاشقم نمی‌دونستی جئون؟ درضمن فکر کنم منظورت مَستر کیم بود نه؟
تهیونگ با پوزخندی گفت و انگشتاشونو تو هم قفل کرد.

_ دوباره شروع نکن و بذار ابهتت جلوی این آدما حفظ بشه!
_ همم... اهمیتی نمیدم! میخوای چیکار کنی بیبی؟
تهیونگ گفت و صورتشو به جونگکوک نزدیک کرد.

_ همم یه کار خوب!
جونگکوک گفت و یهویی شکم تهیونگ رو قلقلک داد.

تهیونگ سریع عقب کشید و سعی کرد از جونگکوک فرار کنه.

_ یاا یااا! دور شو جئون! بهم نزدیک نشو! حق نداری این کارو بکنی!
تهیونگ گارد گرفت.

_ وقعا؟ نمیتونم؟
جونگکوک پرسید و ابرو بالا انداخت.

فقط چند لحظه بعد تهیونگ به دیوار چسبیده بود و قهقه میزد چون جونگکوک داشت بی‌وقفه قلقلکش میداد.

_ میدونستی خیلی قشنگ میخندی؟
جونگکوک گفت و به چشمای تهیونگ خیره شد.

_ اوه رمانتیک شدی جونگکوک شی!
تهیونگ گفت و جونگکوک رو به خودش نزدیک کرد.

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now