pt_11

1.7K 287 8
                                    

_ اشتباه کردی کیم! و حالا باید تنبیه بشی!

نامجون شوکه نگاهش کرد.

_ چـ-چی؟ یعنی چی؟!
_ همین که شنیدی!
_ و-ولی...

سوکجین نذاشت اون پسر حرفشو بزنه. یکی از پاهاشو بین پاهای نامجون قرار داد و سرشو تو گردنش فرو برد.

_ آخ... سوکـ-جین... بس کن... آه!

ولی این حرف نامجون فقط باعث شد سوکجین بیشتر اذیتش کنه.

پاشو بیشتر فشار داد و ناله نامجون از قبل کمی بلندتر شد.

سوکجین از بی حواسی پسر استفاده کرد و گردنش رو محکم گاز گرفت. بعدشم هم همونجا رو مکید تا یه مارک به جا بذاره.

_ آخخ! فاک، چیکار می‌کنی؟! برو اونور!

نامجون با اینکه حالت خماری پیدا کرده بود، سوکجین رو هل داد تا ازش دور بشه.

_ هه! خوشگل شدی آقای دستیار نماینده~ می‌خوام ببینم چطور بیرون میری!
سوکجین اینو گفت و با پوزخند رضایت‌مندش اتاق رو ترک کرد.

نامجون خشکش زده بود.

_ چی؟ اون لعنتی چیکار کرد؟ مارکم کرده؟!

سریع سمت کیفش رفت و گوشیشو درآورد.

_ دِ فاک؟؟؟

متاسفانه حدسش درست بود.

سوکجین مارک قرمز و پررنگی روی گردنش به جا گذاشته بود. جوری که نمیشد با لباس بپوشونیش.

_ وات د هل؟! حالا من با این چیکار کنممم؟؟ اون سوکجینِ...

سعی کرد آروم بمونه و اون پسر شیطون رو به باد فحش نگیره.

_ خیلی خب باید به هیون زنگ بزنم آروم باش نامجونی، آروم باش...

رفت تو لیست مخاطباش و به هیون زنگ زد تا بیاد و بهش کمک کنه.

بعد هم طبق عادت، شروع کرد با خودش حرف زدن تا یکم آروم بشه.

خیلی طول نکشید تا هیون خودشو پیش نامجون برسونه.

_ هی چیشده؟ چه بلایی سرت اومده؟
_ یه موجود عوضی... این بلا رو سرم آورده!
نامجون گفت و مارک رو گردنشو نشون داد.

_ چی؟ هاهاهاها... فک میکردم تاپ باشی!
_ ساکت شو ببینم! گفتم که کار یه آدم عوضی بود. داشت اذیتم میکرد.

_ و تو جلوشو نگرفتی؟!
هیون با لبخند عجیبی پرسید.

_ وارد جزئیات نشو و فقط اون کرم لعنتیو بده به من...
_ یا شایدم نخواستی جلوشو بگیری؟!
لبخند هیون شیطانی شد.

_ محض رضای فاک فقط کرمو بده!
_ خیلی خب بابا...

هیون غرغر کنان به نامجون نزدیک شد.

بهش کمک کرد تا با استفاده از اون کرم مارک پررنگ روی گردنش رو تا حد زیادی بپوشونه.

_ مرسی هیون. به دادم رسیدی.
_ قابلی نداشت. مگه من چند تا داداش کوچولوی خرابکار دارم؟؟

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now