pt_5

2.5K 425 41
                                    

داشت با تمام سرعتی که میتونست میدویید.

شت شت شتتت! بدبخت شدم! چه غلطی بکنم؟ منو می‌کشه! وای خدا تو وصیت نامم چی بنویسم؟!
∆ تو هیچ کوفتی نداری که بخوای وصیت نامه بنویسی!

ساکت شو! الان وقت این حرفا نیست قراره بمیرم لعنتی...
∆ باشه بابا اصن تو فقط بدو!

جونگکوک از پشت مدرسه دور شده بود و دیگه نزدیک در رسیده بود که یهو یه نفر کیفشو از پشت کشید.

نه! من نمی‌خوام بمیرم!

_ لطفا منو نکش!
_ چی میگی احمق؟!

جونگکوک سرشو برگردوند.
_ بکـ-بکهیون؟!
_ انتظار داشتی کی باشه؟ یه جن؟!

_ عام خب...
جونگکوک اطرافشو نگاه کرد و اثری از اون پسر شر مرموز ندید.

_ راستی اصن چرا داشتی مثل سگ میدوییدی؟
_ اوهوع درست حرف بزن! و اینکه... عجله داشتم. آره...

بکهیون با نگاه مشکوکش به جونگکوک خیره شد.

_ حالا تو چرا راه افتادی دنبالم؟
_ انگار اینقدر عجله داشتی یه چیز مهمو جا گذاشتی.
_ چیو؟

_ کتاب شیمیت. چند روز دیگه امتحان داریم. شانس آوردی منو داشتی که برات بیارمش وگرنه مطمئنا گم میشد.
_ کـ-کجا بود؟!
_ کتابخونه.

_ اوه آره... امروز داشتم اونجا درس میخوندم. اوکی ممنون. من دیگه باید برم فعلا.
_ باشه... خداحافظ فسقلی!
_ خداحافظ کوتوله!

_ چی گفتی عوضی؟! همونجا صبر کن الان میام نشونت میدم!
_ چیو؟
_ منحرف عوضی!

جونگکوک در حالی که می خندید سریع از مدرسه پرید بیرون و تو کوچه کناری پناه گرفت.

هوف فک کنم بخیر گذشت...
∆ کدوم؟ اون پسر شر آدمکش، یا بکهیون خشمگین؟

هر دو... و درضمن اون پسر آدمکش نیست. فقط... قلدره.
∆ حالا هر چی.
خیله خب بیا فقط بریم.

جونگکوک آروم و با احتیاط سرشو جلو برد و به در مدرسه نگاهی انداخت. به نظر نمیومد خبری باشه.

رفت سمت در و همین که خواست نگاهی به داخل حیاط بندازه، یه نفر بازوشو گرفت و کشیدش پشت یه درخت که درست کنار در مدرسه، توی حیاط بود.

اون شخص جونگکوکو محکم پرت کرد رو زمین. جونگکوک با ترس سرشو بالا گرفت.

لعنت! اون اینجاست!

دوباره نگاه سنگین و عصبی اون پسر مرموز رو جونگکوک قفل شد.

جونگکوک حس کرد که ضربان قلبش داره بالا میره. نمی‌خواست سرانجامش مثل اون پسری که پشت مدرسه دیده بود، بشه.

_ خب خب...

شت اون میخواد منو بکشه!

_ ببین کی اینجاست!

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now