pt_42

966 151 20
                                    

_ عام... خب... حقیقت اینه که... من از یه دختری خوشم اومده...
جیمین گفت و منتظر ریکشن اون سه نفر شد.

اون سه نفر برای چند لحظه در سکوت حرف جیمین رو تجزیه و تحلیل کردن و بعد منفجر شدن.

از جیمین میپرسیدن اون کیه، چه شکلیه، اینکه جیمین کجا اونو دیده و...

_ خیله خب، خیله خب، آروم! الان براتون توضیح میدم.
جیمین که داشت توسط اون سه نفر له میشد گفت و باعث شد همه برگردن سر جاهاشون.

_ اهم... خب... کوک اون به اصطلاح نامزدت هست...
_ وای نگو که از اون خوشت اومده!
جونگکوک گفت و صدای دو نفر دیگه از تعجب بلند شد.

_ چی؟ نه! خودش نه. دوستش. از دوستش خوشم اومده.
جیمین سریع گفت تا جو رو آروم کنه.

_ اوه... دوستش؟
_ آره. چند وقت پیش رفته بودم کتابمو که تو اتاق انجمن جا گذاشته بودم بردارم و... به اون برخوردم...

فلش بک.

به سرعت پله ها رو بالا می‌رفت و کولش روی شونه هاش بالا و پایین می‌پرید.

_ لعنت بهش! کتابمو جا گذاشتم! الان سرویس جام میذاره!
با خودش گفت و سریع تر دوید.

بلاخره رسید به اتاق انجمن. کلید رو توی در چرخوند و وارد شد. کتابو برداشت و نفس راحتی کشید.

بعدش بدون اتلاف وقت از اتاق پرید بیرون و درو قفل کرد.

به محض اینکه برگشت تا با سرعت نور پله ها رو پایین بره، محکم به یه نفر برخورد کرد.

_ اه فاک سرم...
جیمین سرشو که به سر یه نفر دیگه خورده بود با دستش ماساژ داد.

سرشو بالا آورد تا سریع عذرخواهی کنه و بره.
_ اوه عام ببخشید! من خیلی عجله داشتم و نتونستم ببینمتون. شرمنده! ولی من...

_ مشکلی نیست!
دختری که جیمین بهش برخورده بود گفت و لبخند زیبایی زد.

_ اوم...
جیمین زمزمه کرد درحالی که به دختر خیره شده بود.

دختر لبخند دندون نمایی زد و دستشو به نشونه خداحافظی تکون داد. بعدش هم خیلی عادی به راه خودش ادامه داد.

جیمین با گیجی براش دست تکون داد درحالی که ازش چشم برنمیداشت.

_ ها؟ وایسا ببینم سرویس رفتتتت!!
جیمین داد زد و شروع کرد به دویدن.
.
.
.
.
.
_ واووو مث تو فیلما!
_ آره ولی نه دقیقن. بعد یه مدت دوباره دیدمش. دیروز.

فلش بک.

نامه‌ی توی دستش رو فشرد و به مکالمه احمقانه مدیر و مادر یکی از دانش آموزا گوش داد.

(بیخیال جواب سوالایی که داره می‌پرسه به واضحی آبی بودن رنگ آسمونن!)

بلاخره مکالمه اون دو نفر تموم شد و جیمین رفت که نامه‌ی پدرش رو به دست مدیر برسونه. نامه درباره این بود که پدر و مادر جیمین سر ماموریتن و خونه نیستن.

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now