_ عام... خب... حقیقت اینه که... من از یه دختری خوشم اومده...
جیمین گفت و منتظر ریکشن اون سه نفر شد.اون سه نفر برای چند لحظه در سکوت حرف جیمین رو تجزیه و تحلیل کردن و بعد منفجر شدن.
از جیمین میپرسیدن اون کیه، چه شکلیه، اینکه جیمین کجا اونو دیده و...
_ خیله خب، خیله خب، آروم! الان براتون توضیح میدم.
جیمین که داشت توسط اون سه نفر له میشد گفت و باعث شد همه برگردن سر جاهاشون._ اهم... خب... کوک اون به اصطلاح نامزدت هست...
_ وای نگو که از اون خوشت اومده!
جونگکوک گفت و صدای دو نفر دیگه از تعجب بلند شد._ چی؟ نه! خودش نه. دوستش. از دوستش خوشم اومده.
جیمین سریع گفت تا جو رو آروم کنه._ اوه... دوستش؟
_ آره. چند وقت پیش رفته بودم کتابمو که تو اتاق انجمن جا گذاشته بودم بردارم و... به اون برخوردم...فلش بک.
به سرعت پله ها رو بالا میرفت و کولش روی شونه هاش بالا و پایین میپرید.
_ لعنت بهش! کتابمو جا گذاشتم! الان سرویس جام میذاره!
با خودش گفت و سریع تر دوید.بلاخره رسید به اتاق انجمن. کلید رو توی در چرخوند و وارد شد. کتابو برداشت و نفس راحتی کشید.
بعدش بدون اتلاف وقت از اتاق پرید بیرون و درو قفل کرد.
به محض اینکه برگشت تا با سرعت نور پله ها رو پایین بره، محکم به یه نفر برخورد کرد.
_ اه فاک سرم...
جیمین سرشو که به سر یه نفر دیگه خورده بود با دستش ماساژ داد.سرشو بالا آورد تا سریع عذرخواهی کنه و بره.
_ اوه عام ببخشید! من خیلی عجله داشتم و نتونستم ببینمتون. شرمنده! ولی من..._ مشکلی نیست!
دختری که جیمین بهش برخورده بود گفت و لبخند زیبایی زد._ اوم...
جیمین زمزمه کرد درحالی که به دختر خیره شده بود.دختر لبخند دندون نمایی زد و دستشو به نشونه خداحافظی تکون داد. بعدش هم خیلی عادی به راه خودش ادامه داد.
جیمین با گیجی براش دست تکون داد درحالی که ازش چشم برنمیداشت.
_ ها؟ وایسا ببینم سرویس رفتتتت!!
جیمین داد زد و شروع کرد به دویدن.
.
.
.
.
.
_ واووو مث تو فیلما!
_ آره ولی نه دقیقن. بعد یه مدت دوباره دیدمش. دیروز.فلش بک.
نامهی توی دستش رو فشرد و به مکالمه احمقانه مدیر و مادر یکی از دانش آموزا گوش داد.
(بیخیال جواب سوالایی که داره میپرسه به واضحی آبی بودن رنگ آسمونن!)
بلاخره مکالمه اون دو نفر تموم شد و جیمین رفت که نامهی پدرش رو به دست مدیر برسونه. نامه درباره این بود که پدر و مادر جیمین سر ماموریتن و خونه نیستن.
YOU ARE READING
~Colorful Darkness~
Fanfictionخیلی نرم لباشو که روی لبای جونگکوک قفل شده بودن حرکت داد و بعد به آرومی ازش جدا شد. _ دوست پسرش منم! تهیونگ زمزمه کرد و دستشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد... 🔴در حال ادیت🔴 Genre: romance, school life, slice of life, fun, smut Main couple: VKOOK Sub co...