pt_51

843 150 21
                                    

_ واو! این خیلی قشنگه!
ناتسو گفت و گردنبند رو از دست تهیونگ گرفت.

_ این به چه مناسبتیه؟
ناتسو پرسید و تهیونگ لبخند زد.

_ هیچی. همینجوری. فقط میخواستم بهت یه هدیه بدم.
_ اوم... مرسی...
ناتسو گفت و سرشو پایین انداخت.

_ میخوای برات ببندمش؟
_ ها؟ آها آره... اگه میشه...
_ بیا اینجا‌.
تهیونگ گفت و گردنبند رو از دست ناتسو گرفت.

گردنبند رو براش بست و بعد مشغول تماشاش شد.
_ خیلی بهت میاد.
_ خفه شو!

تهیونگ خندید.
_ چرا یهو تسوندره طور شدی؟
_ یاا ساکت باش کیم!

تهیونگ دوباره خندید و آروم ناتسو رو بغل کرد.
_ باشه دیگه چیزی نمیگم.
_ هوم. پس خوبه.
.
.
.
_ ما زمان های زیادی رو با هم گذروندیم و توی مدرسه تمام مدت با هم بودیم. خوش می‌گذشت. دوره خوبی بود. ولی خیلی زود تموم شد. حتی به یک سال هم نرسید.
تهیونگ گفت و آه کشید.
.
.
.
_ پوف. جواب نمیده... یعنی کجاست؟
زیرلب گفت و گوشیشو تو جیبش برگردوند.

عصر بود. کم کم هوا داشت تاریک میشد.

بی هدف تو خیابونا راه میرفت. عصبی و نگران بود.

با ناتسو قرار داشت. تازه امتحاناتشون تموم شده بود و حالا میخواستن خوش بگذرونن.

ولی خبری از ناتسو نبود. مدرسه رو زودتر از حد معمول ترک کرده بود و از اون موقع گوشیشو جواب نداده بود.

تهیونگ نگران بود. نکنه بلایی سر مامانش اومده بود؟

از هیروشی هم زیاد خبری نداشت. فقط میدونست اوضاعشون تو این یه سال خیلی بدتر شده. خیلی کم با هم تماس داشتن.

_ آه لعنتی. چرا هیچوقت آدرس خونشو بهم نداد؟
کلافه گفت و راه خونه رو در پیش گرفت.

باید از باباش میپرسید. شاید اون چیزی میدونست و میتونست کمکش کنه. چون ناتسو گاهی با بابای تهیونگ درباره مسائل مختلف حرف میزد.

تهیونگ از خیلیاشون خبر نداشت. اهمیتی هم نمی‌داد. اون احتمالا خیلی راجع به کار باباش کنجکاو بود. ولی شاید یه دفعه درباره خرید خونه از اون مشاوره گرفته بود و این میتونست یه سرنخ باشه.

خانوادش هنوز از رابطش با ناتسو چیزی نمی‌دونستن. پیش اونا ناتسو هنوزم برای تهیونگ فقط یه دوست خیلی صمیمی مثل هیروشی بود.

بلاخره یه روز بهشون میگفت ولی نمیدونست کی.

_ سلام.
بلند سلام کرد و حضور خودشو اعلام کرد.

_ سلام پسرم. مشکلی پیش اومده؟ زود برگشتی.
_ ناتسو جوابمو نمیده. نگرانشم. بابا تو از آدرس خونشون چیزی نمیدونی؟
تهیونگ پرسید و همراه مادرش با انتظار به پدرش خیره شد.

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now