pt_9

1.9K 310 12
                                    

_ نوچ! اشتباهه...
زیرلب زمزمه کرد.

دوباره حرکت رو از اول تکرار کرد و با سرعت کمتر اجرا کرد. چندین بار انجامش داد تا کاملاً یادش بگیره. در نهایت حرکتشو کامل کرد و سراغ مرحله بعدی رقصش رفت.

_ هوم چه جذاب!

با شنیدن اون صدای ناآشنا از جا پرید.

با نگرانی سرشو برگردوند و با پسری مواجه که قدش کمی از خوش کوتاه تر بود.

برای یه لحظه حس کرد که قبلاً اون پسرو دیده و قیافش آشنا به نظر میاد.

_ مطمئنم کادر مدرسه خوشحال نمیشن اگه بفهمن تو اومدی پشت مدرسه.
اون پسر با بی تفاوتی گفت ولی معلوم بود داره تهدیدش می‌کنه.

_ تو... تو خودتم اینجایی!
_ ولی من به راحتی میتونم بگم که یه قانون شکن رو دنبال کردم تا به دفتر تحویلش بدم!

پسر جوری با اعتماد به نفس حرف میزد که انگار از قبل برای این لحظه نقشه چیده.

این رفتارش هوسوک رو نگران کرد. میدونست که اگه اون پسر همون طوری که گفته بود لوش بده، کارش تمومه.

در حالی که داشت سعی میکرد دنبال یه راه در رو بگرده، چیزی رو به یاد آورد.

فهمیدم چرا قیافش آشناست! از دور دیدمشون ولی مطمئنم این همون پسرست که اون روز با یکی دیگه از مدرسه جیم زده بود!

_ منم فکر میکنم کادر مدرسه خوشحال نمیشه اگه بفهمه چند روز پیش تو و یکی از دوستات از مدرسه فرار کرده بودین!
هوسوک مقابله به مثل کرد و سعی کرد مثل اون پسر محکم و با اعتماد به نفس به نظر برسه.

پسر قدکوتاه برای یه لحظه جا خورد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد و نذاشت عصبانیتش خودشو نشون بده.

_ انگار هر دوی ما میتونیم به هم آسیب بزنیم... پس نظرت چیه هر دو چیزی که دیدیم رو نادیده بگیریم هوم؟

هوسوک برای چند لحظه حالت صورت پسر رو زیر نظر گرفت و سعی کرد چیزی ازش بفهمه.

در نهایت در مقابل گنگی حالت چهرش تسلیم شد و فقط سر تکون داد.

امیدوار بود که اون پسر با چیز جدیدی تهدیدش نکنه. چون به نظر میومد آدم شری باشه.

تمام چیزی که هوسوک میتونست درباره اون پسر بگه همین بود.

اونم فقط به خاطر نحوه پوشیدن لباس فرمش و جوری که قیافه می‌گرفت بود.

در نهایت بیخیال فکر کردن به شخصیت اصلی اون پسر شد و تصمیم گرفت برگرده سر کلاسش.

لبخند کوچیکی به پسر زد و به سمت حیاط اصلی حرکت کرد.

چند قدم بیشتر برنداشته بود که پسر قدکوتاه با چسبوندنش به دیوار غافلگیرش کرد.

~Colorful Darkness~Where stories live. Discover now