حتی خود تهیونگ هم به خاطر حرکتی که انجام داده بود شوکه شد. تنها راه نجاتی که به ذهنش میرسید این بود که در بره.
پس سریع شروع به دوییدن کرد.
_ ها ها! گول خوردییی!
خیلی احمقانه گفت و تظاهر کرد که جونگکوک رو گول زده تا مسابقه دو رو برنده بشه.ولی جونگکوک که رقابتی بود نذاشت اون بوسه و حرف رمانتیک تهیونگ روش تاثیر بذاره و سریع پشت سر اون پسر دویید.
_ ای متقلببب!
جونگکوک داد زد و سرعتشو بیشتر کرد.تهیونگ پشت سرشو چک کرد و با دیدن جونگکوک که هر ثانیه داشت بهش نزدیک تر میشد هنگ کرد.
(لعنت میدونستم سریعه ولی وقتی از نزدیک باهاش مواجه میشی میبینی خیلییی سریعه!)
سرانجام با فاصله کمی جونگکوک برنده شد.
در حالی که هر دوشون روی زانو هاشون خم شده بودن و نفس میگرفتن، جونگکوک سرشو بلند کرد.
_ تو... و-واقعا... به خاطر... یه بستنی منو... اونجوری گول زدی؟ مثلا بچه پولداریا! خسیس!
جونگکوک بین نفس نفس زدن هاش گفت و صاف ایستاد.بعد از یه مدت نسبتا طولانی نفس تهیونگ به حالت عادی برگشت.
_ هوم... فقط میخواستم پزشو بدم که ازت برنده شدم گلدن جی کی. تو توی گنگ واقعا وجهه های متفاوت و فوقالعادهای از خودت نشون دادی. میخواستم یکم پز بدم که از گلدن جی کی برنده شدم.جونگکوک ابرو بالا انداخت و به تهیونگ نزدیک شد. تهیونگ به دقت بهش خیره شد.
به چشمای تیلهای و براقش و موهاش که تو نور خورشید برق میزدن. رویایی بود. چرا اینقدر احمقانه از اعترافش فرار کرده بود؟ چرا اینقدر ترسو بود؟
(آه کیم تهیونگ تو یه احمقی!)
_ تهیونگ هیونگ...
جونگکوک گفت و رو به روی تهیونگ قرار گرفت.با تردید دهنشو باز کرد که چیزی بگه ولی بیخیالش شد. بعدش انگار چیزی به ذهنش رسید و با قیافهای کنجکاو به تهیونگ نگاه کرد.
_ تهیونگ هیونگ این واقعا خودتی؟تهیونگ لبخند نصفه نیمهای زد.
_ آره. دارم به خود واقعیم نزدیک و نزدیک تر میشم. به لطف تو... و دوستات، من و هیونگ داریم خوب میشیم.جونگکوک با شنیدن اون حرف لبخند زد و همون لحظه بود که راننده تهیونگ رسید.
_ خب بستنی من یادت نره در هر حال.
جونگکوک گفت و برای تهیونگ شکلکی درآورد._ باشه باشه یادم نمیره، بانی کوکی...
اون لقب آخر جملش رو وقتی گفت و جونگکوک در ماشینو بسته بود و صدا بهش نمیرسید.هنوز آماده نبود که یه اعتراف درست حسابی تحویل جونگکوک بده و بعدش ازش فرار نکنه! ولی باید زود کارشو انجام میداد.
![](https://img.wattpad.com/cover/242553709-288-k212976.jpg)
YOU ARE READING
~Colorful Darkness~
Fanfictionخیلی نرم لباشو که روی لبای جونگکوک قفل شده بودن حرکت داد و بعد به آرومی ازش جدا شد. _ دوست پسرش منم! تهیونگ زمزمه کرد و دستشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد... 🔴در حال ادیت🔴 Genre: romance, school life, slice of life, fun, smut Main couple: VKOOK Sub co...