روز بعد، جونگکوک و بکهیون به خونه جیمین رفتن. هم برای این که جونگکوک بهشون تو درسا کمک کنه و هم این که جیمین از عموش خواسته بود که بیاد و برای جونگکوک توضیح بده به عنوان جاسوس چیکار باید بکنه.
_ سلام معلم جئون!
جیمین گفت و دستشو دور گردن جونگکوک انداخت._ هی اونجوری صدام نکن...
جونگکوک گفت و نگاهشو از جیمین گرفت.خیلی محشر بود حالا که یه نفر دکمهی گی شدنش رو زده بود داشت رو دوستش کراش میزد، واو!
(وایسا حالا کی باید بهشون راجع به این بگم؟ اصلا باید بگم؟)
جونگکوک با خودش درگیر بود و جیمین به راحتی اینو فهمید._ چی تو مخته جئون؟ باهام حرف بزن. میدونی که اگه بخوای هم نمیتونی چیزی رو ازم پنهان کنی.
جیمین گفت و جونگکوک رو بیشتر به خودش چسبوند.جونگکوک داشت سعی میکرد از بغل جیمین بیاد بیرون ولی اصلا موفقیت آمیز نبود.
بکهیون، احتمالا برای اولین و آخرین بار تو زندگیش، به جونگکوک کمک کرد.
_ اوهوی! اصلا منو تحویل نمیگیریا! همش چسبیدی به اون لنگ دراز کله نارگیلی... واقعا که!جیمین به خاطر حسود بودن بکهیون خندید و رفت سمتش.
دستشو انداخت دور گردنش.
_ اوخی حسودی نکن. تو رو هم دوست دارم._ حسودی؟؟ من؟! به اون کله نارگیلی لنگ دراز احمق زشت؟؟ عمرا!!
_ معلومه که حسودی میکنی! آرزو میکنی کاش قدت مثل من بلند بود!
جونگکوک گفت و بکهیون اخم کرد._ اوکی خودت شروعش کردی!
بکهیون گفت و نفس گرفت تا دعوا رو شروع کنه.جیمین آه کشید و از اون دو نفر دور شد. قیافه هر دوشون جوری بود که انگار وارد زمین شدن و میخوام طرف مقابلو ناک اوت کنن.
ولی حداقل این نشون میداد اوضاع به حالت عادی برگشته. پس لبخند زد و بعد از برداشتن چند تا خوراکی اون پسرا رو صدا زد.
وقتی همه تو اتاق جیمین جمع شدن، جونگکوک شروع کرد به توضیح دادن درس برای اون دو نفر.
بعد از یه استراحت کوچیک و خوردن خوراکی، اونا رفتن سر حل تمرین مباحثی که جونگکوک یادشون داده بود.
جونگکوک هم یه گوشه واسه خودش مشغول خوندن بود. هر چند واقعا تمرکز نداشت. ولی میخواست به دوستاش کمک کنه.
_ خب از اونجایی که من واقعا نمیتونم تمرکز کنم با گوشیم مشغول میشم شما درستونو بخونین!
جونگکوک گفت و یه نیشخند خوشگل به بکهیون نشون داد. البته که حرفش کاملا برای درآوردن حرص اون بود.بکهیون زیرلب به پسر فحش داد و برگشت سر کارش. بعدا به حسابش میرسید.
جونگکوک با فاصله از اون دو تا و پایین تخت جیمین نشست.
![](https://img.wattpad.com/cover/242553709-288-k212976.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
~Colorful Darkness~
Fanfictionخیلی نرم لباشو که روی لبای جونگکوک قفل شده بودن حرکت داد و بعد به آرومی ازش جدا شد. _ دوست پسرش منم! تهیونگ زمزمه کرد و دستشو دور کمر جونگکوک حلقه کرد... 🔴در حال ادیت🔴 Genre: romance, school life, slice of life, fun, smut Main couple: VKOOK Sub co...