pt_76

242 32 0
                                    


_ آههه... هوبی...
صداش توی اتاق رقص خالی پیچید.

اتاق تا اندازه زیادی تاریک بود و نور خیلی کمی هم که اونجا بود به خاطر وجود پنجره ها بود و نور ماه کامل.

_ فاک... دهنت خیلی داغه... آههه...
دستشو تو موهای هوسوک فرو کرد و محکم چنگش زد.

هوسوک برای یه لحظه متوقف شد و بعد دوباره سرشو حرکت داد. دیک دوست پسرشو توی دهنش میبرد و زبونشو روش میکشید.

_ اممم... مـ-من... نزدیکم...
گفت و این باعث شد هوسوک حرکتشو سریع تر کنه.

توی لحظات آخر هوسوک سرشو عقب کشید و با دستاش دوست پسرشو به اوج رسوند.

_ واو تو واقعا پیشرفت کردی! نکنه با کسی تمرین میکردی؟
_ چرت نگو یونی.
هوسوک گفت و اخم ساختگی کرد.

یونگی خندید و دست هوسوک رو گرفت.

_ هیچ چیز چرب کننده‌ای همرات هست؟
_ فقط یه کرم مرطوب کننده دارم.
_ همونم کارمونو راه میندازه.
یونگی گفت و هوسوک تایید کرد.

بلند شد و سمت کوله پشتیش رفت که چند متر اونور تر بود.

_ قصد نداری تکون بخوری؟
_ تو که می‌دونی من یه گربه خستم~
یونگی شلوارشو که هوسوک کمی پایین کشیده بودش، کامل از پاش درآورد و انداختش یه گوشه.

وقتی هوسوک بهش رسید از شر باکسرشم خلاص شد.

هوسوک کرم رو روی زمین گذاشت و رو به روی یونگی روی زمین نشست.

لباس اون پسرو گرفت تا از تنش بیرون بکشتش. یونگی هم انگار که منتظر همین بود سریع دستاشو بالا برد تا هوسوک به راحتی لباسشو دربیاره.

بعد از اون هم نوبت لباس هوسوک بود که به دست یونگی به بقیه لباسای روی زمین بپیونده. بعد هم شلوارش.

هوسوک در نهایت باکسرشو هم درآورد و روی پای یونگی نشست. یونگی سر پسر رو پایین کشید تا ببوستش.

بعدش کرم مرطوب کننده هوسوک رو برداشت و بعد از اتمام بوسشون کرم رو روی انگشتاش ریخت.

_ دلم برات تنگ شده بود...
_ منم همینطور کیوتی~
_ متوجهی که این کیوتی میخواد به فاکت بده؟
_ آره. بعدشم نوبت خودشه که برام میو میو کنه~
_ این کیوتی خوشحال میشه انجامش بده...

ایندفعه هوسوک بوسه رو آغاز کرد و جوری یونگی رو بوسید که انگار لباش چشمه آب وسط یه بیابون بود.

یونگی هم همراهیش کرد. دهنشو باز کرد و به زبون هوسوک اجازه ورود داد.

همزمان با بوسشون یونگی یکی یکی انگشتاشو داخل سوراخ هوسوک فرو برد تا آمادش کنه. ناله های ریز و خفه هوسوک رو توی دهنش حس میکرد.

_ خـ-خوبه... کافیه...
هوسوک گفت و یونگی انگشتاشو بیرون کشید.

هوسوک دستاشو به شونه های یونگی تکیه داد و بلند شد تا روی دیک پسر بزرگتر بشینه.

~Colorful Darkness~Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora