Part 80

1.8K 159 162
                                    

زین : (لیام روی صندلی کنار در بسته نشسته و من با نگرانی از این طرف به اون طرف میرم...

از اون جایی که دیر حرکت کردیم نتونستیم به موقع برسیم...

وقتی رسیدیم در بسته بود و دادگاه شروع شده بود...)

ل : زین بیا اینجا بشین...

ز : نگرانم لیام...

(از آراز شنیدم تریشا و بابا هم حضور دارن...

با اینکه دل خوشی از بابام ندارم ولی دلم بی نهایت برای تریشا میسوزه...)

ل : نگرانیت بی مورده...

همه به جز مامان اومدن تا محکوم شدن اینا رو ببینند...

(بعد با اخم ادامه میده...)

ل : گفتم بیا اینجا بشین...

خوشم نمیاد زیاد تو چشم باشی...

(کنارش میشینم و میگم...)

ز : تو نگران نیستی؟...

(با حرص پاش رو تکون میده و میگه...)

ل : واسه همین میگفتم شرکت باشیم...

حداقل زمان زودتر میگذشت...

نگرانیه من بابت جیجی و برایانه...

میترسم تبرئه بشن...

ز : بیخیال لیام...

امیدوار باش حال کسی بد نشه...

ل : چی چی رو بی خیال لیام...

اینا زندگیه ماها رو تباه کردن...

من...

تو...

سابین...

آلوین...

خونواده هامون...

همه و همه بازیچه ی دست این کثافتا شدیم...

(بعد با اخم و غیض ادامه میده...)

ل : اگه کسی دور و برت چرخید و حرف از رضایت زد به هیچ عنوان قبول نمیکنیا...

وگرنه من میدونم و تو...

ز : وای لیام...

تو چقدر عصبی ای...

من که حرفی از رضایت نزدم...

ل : اصلا اسم این عوضیا رو که میشنوم اعصابم بهم میریزه...

چه برسه که بخوام حضور نحسشون رو هم تحمل کنم...

(تو همین موقع در اتاق باز میشه و لیام ساکت میشه...

دستش رو از دور شونه هام برمیداره و دستم رو تو دستش میگیره...

آدما تک و توک از اتاق خارج میشن...

لیام همون جور که دستم تو دستشه از جاش بلند میشه و من رو هم مجبور میکنه سر پا وایستم...

Travel To Love (Ziam)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang