Part 2

1.1K 236 94
                                    

زین : (چند ضربه به در میزنم...

صدای بفرمایید یه پسر رو میشنوم...

با شنیدن صداش ضربان قلبم بالا میره...

یعنی خودشه؟... ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌

دستام بی اختیار به سمت دستگیره در میرن و درو باز میکنند....

به داخل میرم... ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌

خشکم میزنه...

باورم نمیشه...

خودشه...

خوده خودشه...

سرش پایینه و داره چیزی مینویسه...

وقتی صدایی از جانبه من نمیشنوه سرشو بلند میکنه و اونم خشکش میزنه...

بعد از چهار سال بالاخره دیدمش...

یه دنیا حرف باهاش دارم...

ولی هیچ کدوم رو نمیتونم بهش بگم...

دوباره تو چشم هام یه دنیا غم میشینه و دلم گریه میخواد...

دوست دارم تنها باشمو تا میتونم گریه کنم...

به خودش میاد و پوزخندی میزنه...

با لحن خشکی میگه...)

_ : بفرمایید...

(نگاهم رو ازش میگیرم...

اون دیگه ماله من نیست...

پس این نگاه ها چه فایده ای داره؟...

سعی میکنم بی تفاوت باشم...

خونسرده خونسرد...

آرومه آروم...

خیلی سخته...

ولی غیر ممکن نیست...

مهم نیست چقدر داغونم...

مهم اینه که در برابر دیگران نشکنم...

حتی اگه اون دیگری عشقم باشه...

عشقی که هیچ وقت سهمم نبود...

شاید هم بود ولی خودش نخواست که سهمم باشه...

در رو میبندم و داخل اتاق میشم...

آهسته آهسته به سمت میزش قدم برمیدارم...

بدون هیچ حرفی معرفی نامه رو روی میزش میذارم و دورترین مبل از اون رو انتخاب میکنمو میشینم...

با پوزخند میگه...)

ل : این قدر بیکار نیستم که نامه های عاشقانه ی جنابعالی رو بخونم...

مگه خبر نداری که نامزد کردم؟...

من زن...

(پیپرم وسط حرفشو با خونسردی تصنعی میگم...)

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now