Part 43

883 139 56
                                    

لیام :

ن : پلیس ردشون رو زده...

(دو هفته از اون روزی که با دکتر ملاقات کردیم میگذره...

تو این دو هفته به جز اینکه نیمی از افراد میکسا دستگیر شدن اتفاق خاص دیگه ای نیوفتاده...

ولی لعنتی ها هیچ کدوم حرف درست و حسابی ای نمیزنند...

همون جور که متفکر به سمت قبر زین پیش میرم به حرف های نایل هم گوش میکنم...

طبق معمول این روز ها که هر وقت دلم میگیره پیش زین میام و باهاش درد و دل میکنم امروز صبح هم تصمیم گرفتم به خونه ی ابدی عشقم سر بزنم...

این نایل هم که از هفت روزه هفته هشت روزش رو تو خونه ی من پلاسه دنبال من راه افتاد...)

ن : مطمئننا به زودی گیر میوفتن...

ل : اونایی که دستگیر کردن چیز جدیدی نگفتن؟...

ن : نه...

مثل اینکه کاره ای نبودن...

اصل کاری ها فرار کردن...

تنها چیزی که فهمیدن اینه که هنوز از کشور خارج نشدن...

ل : حداقل خیالم از این بابت راحت شد...‌ ‌ ‌

ن : سرگرد میگفت دستگیریشون حتمیه...

ممکنه راحت نباشه...

ولی آخرش تو چنگال قانون اسیر میشن...

ل : با همه ی اینا دوست دارم زودتر اون میکسا و دار و دسته ی عوضیش گیر بیوفتن...

من از هر چیزی بگذرم از مرگ زین به هیچ عنوان نمیتونم بگذرم...

واقعا نمیتونم از مرگ عشقم بگذرم...

ن : وقتی در مورد زندگی زین حرف زدم سرگرد خیلی متاثر شد...

(آهی میکشم و چیزی نمیگم...)

ن : سرگرد میگفت میکسا و خونوادش خیلی آدمای بانفوذین...

ولی این دفعه کارشون ساخته‌ست...

چون مدارک خوبی علیه‌شون به دست آوردن...

میگفت خیلی وقت بود که اونا رو زیر نظر داشتن...

ولی نمی تونستن ثابت کنند...

میدونستن کار اوناست...

اما بدبختی اینجا بود از بس کارشون رو تمیز انجام میدادن پلیس به هیچ چیز نمیرسید...

ل : پس چه جوری تونستن به اون مدارک برسن؟...

ن : بالاخره اونا هم آدم های خودشون رو دارن...

ل : که این طور...

از طریق همون آدما نمیتونند به میکسا برسن؟...

ن : متاسفانه خبری از اونا نیست...

ممکنه کشته شده باشن...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now