Part 57

1K 147 180
                                    

راوی : (همون جور که لبخند رو لبشه بعد از مدت ها با آرامش کامل به سمت ماشین میره...)

ن : هیچ معلومه چه غلطی داری میکنی؟...

(به کاغذی که تو دستشه نگاه میکنه...)

ن : هوی...

با توئم...

(کاغذ رو به سمت نایل میگیره...

نایل بدون اینکه کاغذ رو بگیره میگه...)

ن : این چیه؟...‌ ‌ ‌

(در ماشین رو باز میکنه...

قبل از نشستن میگه...)

ل : سوار ماشین شو و برو به این آدرس...

ن : نه بابا؟...

خوشم میاد که بنده رو با راننده ی شخصیت اشتباه گرفتی...

(اخماش تو هم میره...)

ل : نایل من الان حوصله ی خودم رو هم ندارم...

اگه نمیای من خودم میرم...

تو هم بمون بعدا با زک و سابین بیا...

(نایل تنه ی محکمی بهش میزنه و از کنارش رد میشه تا سوار ماشین بشه...

لبخندی رو لبش میشینه و زیرلب زمزمه میکنه...)

ل : میدونستم رفيق نیمه راه نمیشی...

(همزمان با نایل سوار ماشین میشه...

نایل كاغذ رو از دستش میکشه و میگه...)

ن : بده اون کاغذ رو ببینم کدوم گوری میخوای بری...

اینجا کجاست؟...

ل : جایی که زین توش ساکنه...

ن : پس بگو...

من میگم چرا آقا شنگول میزنه...

(فقط لبخند میزنه و هیچی نمیگه...

ولی دلش میخواد داد بزنه...

فریاد بزنه...

به همه از خوشحالیش بگه...

یاد حرف های پیتر میوفته و این خوشحالیش رو هزار برابر میکنه...)

پ : اون دوستت داره...

ل : ولی...

پ : حرف هاش رو جدی نگیر...

یه چیزایی از حماقتت شنیدم...

ولی با همه ی اینا اون تمام روز هایی که اسیر دست دشمن بود بیشتر از خودش نگران تو بود...

ل : شرمندشم...

تا آخر عمر...

پ : شرمندگیت چیزی رو درست نمیکنه...

باید بهش ثابت کنی که دوستش داری...

ل : آخه چه طوری؟...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now