Part 47

1K 155 108
                                    

لیام : (نمیدونم چند روز گذشته...

دو روز؟...

سه روز؟...

چهار روز؟...

دیگه روز های هفته رو هم گم کردم...

توی این روز ها به زنگ های مکرر تلفن جواب ندادم...

موبایلم رو هم خاموش کردم...

اصلا حوصله ی هیچ کس رو نداشتم...

الان هم از هیچ کس خبر ندارم...

دلم هم نمیخواد از کسی چیزی بدونم...

با تنها کسی که تمام مدت در تماس بودم آستین بود...

از اون جایی که آستین دوست نایل بود خیلی باهاش راحتم...

هر چند توی کار خیلی سخت گیره...

اما نمیدونم چرا حس میکنم زیادی برای زین دل میسوزونه...

شاید هم من اشتباه فکر میکنم...

عوضیای نکبت بدجور اعصابم رو خورد کردن...

مخصوصای اون برایان بی شعور...

انکار تمام حرف هاش خیلی برام سخت بود...

عوضیا هیچ کدومشون چیزی نمیگفتن...

آستین گفته بود اگه اعتراف نکنند و مدرکی هم تو دستمون نباشه نمیتونه زیاد اون ها رو نگه داره...

همه میدونستیم گناهکارن...

اما کاری نمی تونستیم کنیم...‌ ‌ ‌ ‌

داشتم کم کم ناامید میشدم که بالاخره آستین تونست با توجه به اطلاعاتی که بهش داده بودم مدارکی رو بر علیه برایان و جیجی جمع کنه...

مدارکی که نشون میدادن این دو نفر همدیگر رو میشناسن...

چون چهار سال پیش تو یه شرکت با هم کار میکردن...

با پیدا شدن مدارک و بازجویی های پی در پی بالاخره برایان به همه چیز اعتراف کرد...

هر چند جیجی گفت با آدم های زیادی برخورد داشتم و دلیل نمیشه که قیافه ی همه یادم بمونه...

من واقعا برایان رو نشناختم...

اما هم من هم سرگرد میدونیم که به زودی اون هم به همه چیز اعتراف میکنه...

همه چیز بر علیه جیجیه...

اعتراف برایان...

دعوت کردن برایان به تولدش...

کار کردن برایان تو شرکتی که جیجی اونجا کار میکرد...

و همین طور با تحقیق هایی که سرگرد و همکاراش انجام دادن به این نتیجه رسیدن که چهار سال پیش جیجی و برایان توی شرکت زیاد با هم صمیمی به نظر میرسیدن...

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now