Part 63

1.1K 145 81
                                    

راوی : (با نگرانی زین رو روی صندلی عقب ماشین میخوابونه و سوار ماشین میشه...)

ل : آخه چی شده؟‌.‌..

(ماشین رو روشن میکنه و به سمت نزدیک ترین بیمارستان میرونه...

دست هاش از شدت نگرانی میلرزن...

حرف های هنری رو به خاطر میاره که میگفت هیچ کس از اون همه شکنجه نمیتونه جون سالم به در ببره...

دلش گواهیه خوبی نمیده...)

ل : خدایا حالا که بهم برگردوندیش ازم نگیرش...

من تحمل از دست دادن دوبارش رو ندارم...

(یکی تو وجودش فریاد میزنه و میگه چه مرگته پسر؟...

اون فقط ضعف کرده...

ناخوداگاه زمزمه میکنه...)

ل : اگه چیزیش بشه من میمیرم...

(لحظه به لحظه سرعت ماشین بیشتر میشه...

هیچی دست خودش نیست...

هر چند ثانیه به چند ثانیه از آینه نگاهی به زین میندازه...

تمام خاطرات گذشته به ذهنش هجوم میارن...

یاد اون روزی میوفته که میکسا زین رو کتک زده بود و زین از حال رفته بود...)

ل : زین دووم بیار...

الان میرسیم...

لعنت به من...

لعنت به من که از یاد برده بودم اون لعنتیا چه بلایی سر عشقم آوردن...

نباید اجازه میدادم بیاد سر کار...

اون هنوز خیلی ضعیفه...

(با مشت به فرمون میکوبه و میگه...)

ل : لعنت به من...

(نمیدونه چه طور خودش رو به جلوی بیمارستان رسوند...

با اون همه سرعت واقعا شانس آورد که بلایی سر خودش و زین نیاورد...

سریع ماشین رو بدون توجه به تابلوی پارک ممنوع پارک میکنه و از ماشین پیاده میشه...

نفس عمیقی میکشه...

زین رو به آرومی بغل میکنه و به داخل بیمارستان میره...

پرستاری با دیدن زین تو بغل لیام به سمتش میاد و میگه...)

_ : چی شده آقا؟...

ل : نمیدونم...

یهو از حال رفت...

(پرستار اون رو به اتاقی هدایت میکنه و خودش میره تا دکتر رو خبر کنه...

آروم زین رو روی تنها تخت اتاق میذاره و به آرومی بوسه ای به سرش میزنه...

دست زین رو توی دستش میگیره و میگه...)

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now