Part 59

1.1K 151 122
                                    

زین : (میخوام برم توی خونه که با دیدن چشم های آشنایی اخمام تو هم میره...)

ز : دوباره تو؟...

(لبخند تلخی میزنه و میگه...)

ل : آره...

دوباره من...

(چشم هام رو میبندم و سعی میکنم آروم باشم...)

ل : زین هیچی ازت نمیخوام...

به جز یه فرصت...

باید یه چیزایی رو برات روشن کنم...

(با حرص چشم هام رو باز میکنم...)

ز : لیام چرا این قدر حرصم میدی؟...

چرا عذابم میدی؟...

مگه تو خودت این جوری نخواستی؟...

مگه خودت ترکم نکردی؟...

مگه خودت نامزد نکردی؟...

پس الان چته؟...

چرا دست از سرم بر نمی داری؟...

من که میدونم هنوز عاشق جیجی ای...

پس چه مرگته؟...

(با داد میگه...)

ل : اسم اون عوضی رو نیار که حالم ازش بهم میخوره...

ز : بله...

فراموش کرده بودم که عشق جنابعالی با هر اشتباه معشوق از بین میره و با اثبات بی گناهیش دوباره شعله ور میشه...

(سعی میکنه آروم باشه...

ولی کلافگی از تک تک رفتار هاش پیداست...)

ل : نفسم...

عزیزم...

زینم...

عشق من...

باورکن هیچ چیز اون جور که تو فکر میکنی نیست...

(دلم میسوزه...

هم واسه ی خودم که هنوز عاشقم...

هم واسه لیام که با وجود عاشق بودن میخواد گذشته رو جبران کنه...)

ز : لیام میدونم پشیمونی...

میدونم میخوای جبران کنی...‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌‌

میدونم میخوای زندگی رو برام بهشت کنی...

ل : پس چرا یه فرصت برای حرف زدن بهم نمیدی؟...

ز : چون دیره...

چون تو عاشق شدی...

عاشق کسی که الان پشت میله های زندانه...

چرا نمی خوای قبول کنی که با عشق یه نفر دیگه نمیتونی من رو خوشبخت کنی؟...

(با کلافگی نگاهی به آسمون میندازه و میگه...)

Travel To Love (Ziam)Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu