Part 7

884 191 26
                                    

زین : (با نگرانی جواب میدم...)

ز : بله؟...

(ملودی با لحن شادی میگه...)

م : سلام زین جونم...

(با شنیدن صدای شادش خیالم راحت میشه...

با لبخند میگم...)

ز : سلام ملی...

چی شده خساست رو کنار گذاشتی و تو این ماه دو بار زنگ زدی؟...

(با جیغ میگه‌...)

م : من خسیسم یا تو؟...

حالا خوبه من ماهی یه بار زنگ میزنم...

تو که هر دو سال یه بار یه تک هم نمیزنی...

(خندم میگیره...

بدبخت راست میگه...

صدای ریز ریز خندم رو میشنوه و با مسخرگی میگه...)

م : راحت باش عزیزم...

چرا اون جور یواشکی میخندی؟...

راحت بخند...

(با این حرفش دیگه نمی تونم خودم رو کنترل کنم و با صدای بلند میخندم...

ملودی با حرص میگه...)

م : خوبه خودت هم میدونی دارم حقیقت رو میگم...

بعد تازه اعتراض هم میکنی...

(بعد با غرغر ادامه میده...)

م : مردم عجب رویی دارن...

(با خنده میگم...)

ز : همه که مثل تو شوهر پولدار ندارن...

(با ناراحتی ساختگی ای میگه...)

م : پولدار چیه داداش؟...

باورت میشه شب ها نون خشک رو با آب دهنمون خیس میکنیم و میخوریم؟...

(من که تازه خندیدنم تموم شده بود با شنیدن این حرف پقی میزنم زیر خنده و با داد میگم...)

ز : ملی...

م : مرگ...

این چه وضع صدا کردنه؟...

همین کار ها رو کردی دیگه از دستت فراری شدم اومدم این جا...

ز : دروغگو...

خودت آرزوت بود بری...

(ملودی با مسخرگی میگه...)

م : چی میگی واسه خودت؟...

من اگه از آرزوم بود تنها دلیلش عذاب های روحی و روانی ای بود که تو بهم میدادی...

آدام وقتی بدن کبود شده ی من رو دید دلش برام سوخت و گفت دیگه زین چاره ای برام نذاشته...

بهتره تا تو رو به کشتن نداده بریم...

ز : برو بابا...

من اصلا انگشتم به تو میخورد؟...

(ملودی با جدیت میگه...)

Travel To Love (Ziam)Where stories live. Discover now