Part 18

931 169 95
                                    

لیام : (بهت زده از خونه خارج میشه و در رو پشت سرش میبنده...

همون جور مات و مبهوت به در بسته زل میزنه و هیچی نمیگه...

هنوز گیچ و منگه...

گیج حرف های زین...

زینی که همه اون رو خائن میدونند ولی خودش این خیانت رو قبول نداره...

هنوز هم بعد از چهار سال خودش رو بیگناه میدونه...

باورش نمیشه...‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌

اصلا باورش نمیشه این همه حرف شنیده باشه و هیچ دفاعی از خودش نکرده باشه...

نمیدونه چرا زبونش نمیچرخید...

هنوز هم زبونش نمیچرخه...

هنوز هم نمیدونه چی میتونست در جواب حرف های زین بگه...

یاد حرف زین میوفته...

حرف های تکراری نزن...

هزار بار تا الان این ها رو گفتی...

حق رو به زین میده...

همیشه در جواب همه حرف های زین همین جواب ها رو میداد...

نمیدونه چه مرگش شده...

اصلا چرا باید به زین حق بده؟...

اصلا چرا نباید جواب دندان شکنی برای زین داشته باشه؟...

چرا فقط حرف شنید و بدون هیچ عکس العملی از خونه بیرون اومد؟...

خیلی وقت بود زین رو این جوری ندیده بود...

زیر لب میگه...)

ل : باز چه مرگم شده؟...

(به سمت دیوار مقابل خونه حرکت میکنه...

با ناراحتی به دیوار تکیه میده به در خونه ای که زین سال هاست در اون خونه ساکنه زل میزنه...

زمزمه میکنه...)

ل : من اینجا چیکار میکنم؟...

(یاد دیشب میوفته که سابین همه ی گند کاری هاش رو ماست مالی کرده بود...

دیشب وقتی خونه رسید همه به طرفش هجوم آوردن و گفتن چی شده؟...

حالت خوبه؟...

رفتی دکتر؟...

چرا خبر مون کردی؟...

و اون مات و مبهوت به همه خیره شده بود...

سابین با پوزخند به طرفش اومده بود و گفته بود مامان و بابا خیلی نگران شدن مجبور شدم مسئله ی مسمومیتت رو بگم...

اون لحظه چقدر خودش رو مدیون سابین میدونست...

فقط سری تکون داد و زیرلبی گفت حالم خوبه...

Travel To Love (Ziam)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora